یک دندانه

لغت نامه دهخدا

یک دندانه. [ ی َ / ی ِ دَ دا ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) یکسان. ( غیاث ) ( آنندراج ). برابر. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

یکسان برابر

جمله سازی با یک دندانه

چنان از باده توحید سرگرمم درین گلشن که خار و گل به چشم من به یک دندانه می‌آید
زشت و زیبا وبلند و پست از روشندلی در نظر آید به یک دندانه چون آیینه ام
کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا یکسان که بید و عود را آتش به یک دندانه می‌سوزد
اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد
از بلند و پست عالم آنچه می آید به چشم چون صف مژگان به یک دندانه می یابیم ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میسترس
میسترس
شکوه
شکوه
ضیق وقت
ضیق وقت
فال امروز
فال امروز