پر شرار

لغت نامه دهخدا

پرشرار. [ پ ُ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) پرابیز و شرر و جرقه:
گردد هر آنکسی که چو من عشق پیشه کرد
هم پرسرشک دیده و هم پرشرار دل.سوزنی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پر شعله پر جرقه.

جمله سازی با پر شرار

در رزمگه ز تیغ بر افروز آتشی وز وی دل مخالف هر پر شرار کن
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست
دز روئین زبانگش پر شکاف است ره سنگین ز سمش پر شرار است
دل‌ها به سماع بیقرار افتادند چون ابر بهار پر شرار افتادند
شد ز آتش تیغ چون آب تو دل دشمنان پر شرار و دخان
درخت ارغوان گر نیست آتش چرا شاخش همیشه پر شرار است