پای کوبان

فرهنگ عمید

= پاکوبان

فرهنگ فارسی

( صفت ) در حال پا کوبیدن رقصان پای اندازان.

جمله سازی با پای کوبان

ز انبساط مقدم گل پای کوبان گشت سرو وز نشاط صوت بلبل دست افشان شد چنار
هر کجا در زیر خاک تیره گنجی روشن است دست ابرش پای کوبان باز بر می‌آورد
آن دست زنان و پای کوبان پیوست زین پیش گذشتن من از کوی تو هست
باستقبال مرگ از تیغ خوردن همی شد پای کوبان سر ز گردن
که هر دل را که از داغش نشانست بیک دم پای کوبان جان فشانست
بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیده‌اند