ناچران

لغت نامه دهخدا

ناچران. [ چ َ ] ( نف مرکب ) چراناکرده و علف ناخورده. ( ناظم الاطباء ). که چیزی نخورده است. که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد:
بر آن چرمه ناچران زین نهاد
چه زین از برش خشک بالین نهاد.فردوسی.به کوهی در است این زمان با سران
دو دیده پر از آب و لب ناچران.فردوسی.بدین گونه بد ناچران و چمان
چنین تا برآمد بر او بر زمان.فردوسی.فرنگیس نالنده بود این زمان
بلب ناچران و بتن ناچمان.فردوسی.همی گفت زندان و بندگران
کشیدم بسی ناچمان و چران.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) چرا نکرده علف نخورده: بران چرمه ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. ( شا ) ۲ - ( صفت ) آنکه اشتها بخوردن غذا ندارد.

جمله سازی با ناچران

دوم را به زندان شدند آن سه تن به لب ناچران زنده ماند به تن
شکم گرسنه بود و لب ناچران جهانجوی را برد خواب گران
زتن رفت نیرو و لب ناچران سراسیمه در کالبدشان روان
بران چرمهٔ ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال فرشتگان فال فرشتگان