ماه چهره

لغت نامه دهخدا

ماه چهره. [ چ ِ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ماه چهر:
سوی دختر اردوان شد ز راه
دوان ماه چهره بشد نزد شاه.فردوسی.هیون ازبر ماه چهره براند
بزد دست و چنگش به خون برفشاند.فردوسی.تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زاد سروش نوانی گرفت.اسدی.چونکه ماهان به ماه درپیچید
ماه چهره ز شرم سرپیچید.نظامی.و رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

ماه چهر

فرهنگ اسم ها

اسم: ماه چهره (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: m.-čehre) (فارسی: ماه‌چهره) (انگلیسی: mah-chehre)
معنی: ترکیب دو اسم ماه و چهره ( زیبا و صورت )، ماه چهر، آن که چهره اش چون ماه تابان و درخشان است، زیبارو

جمله سازی با ماه چهره

برقع ز ماه چهره برانداز یک نفس تا آفتاب غوطه خورد زیر موج خَوی
به شام طرّه طراز و هلال ابرو زن به مهر زیور بخش و به ماه چهره نگار
فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی شیرین لبی که خسرو خوبان برزنست
ساقی ز ماه چهره بر افکن نقاب را در ماهتاب سیر، بده آفتاب را
به ماه چهره پریشید طُرَگان سیاه دوباره شب شد و آفاق را ظلام‌گرفت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه
شکوه
کصخل
کصخل
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
فال امروز
فال امروز