کار و باری
فرهنگ فارسی
سوداگر و بازرگان
جمله سازی با کار و باری
اگر چه کار و باری بینی او را ولی نسبت به شه بیکار میبین
خرد را کار و باری جز سخن نیست جهان را یادگاری جز سخن نیست
گسسته تارم از هر کار و باری به دستم نیست جز بگسسته تاری
چو کارت ز عشقست و بارت ز عشق شکایت ز بی کار و باری مکن
درستی گرچه دارد کار و باری شکسته بسته نیز آید به کاری
ز من نیست بی کارتر در جهان کس که با هیچ کس کار و باری ندارم