پس رو

لغت نامه دهخدا

پس رو. [ پ َ رَ / رُ ] ( نف مرکب ) مخفف پس رونده. پی رو. تَبع. تابع. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( صراح اللغة ). تبیع. ( دهار ) ( منتهی الارب ). آثف. ( مهذب الاسماء ). تألی. ( منتهی الارب ). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.عطار.سَتِه. پس رو قوم. استتلاء؛ پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو؛ پس رو چیزی. ( منتهی الارب ). || دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.خاقانی.- پس روان؛ اتباع. اخلاف. قَطین. حشم. ( دهار ). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. سَتل. داجَة؛ پس روان لشکر. ( منتهی الارب ).، پسرو. [ پ ِ س َ ] ( اِ مصغر ) مصغر پسر. پسرک. پسر خرد. پسر کوچک. پسرچه. نیمچه پسر:
چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو.

فرهنگ عمید

پس رونده، پیرو.، پسرک، پسر کوچک.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پس رونده پی رو تابع. ۲- دنبال.
مخفف پس رونده پی رو
( اسم ) پسر کوچک فرزند خرد.

جمله سازی با پس رو

چون صحابه غرق توحید آمدند نه چو تو پس رو بتقلید آمدند
چون است مطلقا مثل میل من به می چون معتقد که پس رو نص امامت است
موسی جان را نه ای ار خیل تاش پس رو فرعون نفس آخر مباش
چو خورشیدی جهان را خسرو آمد که نه معصوم پاکش پس رو آمد
وگر زانکه در رهگذرهای نو کسی بایدت پس رو و پیش رو
«قالَ لَهُ مُوسی‌ هَلْ أَتَّبِعُکَ» موسی گفت وی را ترا پس رو باشم و بتو پی بر، «عَلی‌ أَنْ تُعَلِّمَنِ» بر آنچ در من آموزی، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (۶۶)» از آنچ در تو آموختند بر راستی.