غبار خاطر

لغت نامه دهخدا

غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) غبار دل. مجازاً به معنی آزردگی خاطر:
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد.حافظ.- غبار بر خاطر ماندن؛ رنجیدگی و کدورت در خاطر یا دل ماندن:
عاقبت از ما غبار ماندو زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند.سعدی.و رجوع به غبار دل و غبار بر دل نهادن شود.

فرهنگ فارسی

غبار دل مجازا بمعنی آزردگی خاطر

جمله سازی با غبار خاطر

گردبادم جلوه دارد بر لب، از بس ناله‌ام از غبار خاطر امشب خاک بر سر می‌کند
اشک از غبار خاطر من در کنار بحر ریگ روان به دامن صحرا شمرده است
مارا مدام ذوق اسیری فکنده است ورنه غبار خاطر ما آب ودانه نیست
بی‌تو تا ره بر غبار خاطر غمناک کرد نالة من خاک‌ها در کاسة افلاک کرد
از گریه دیده رفته زدست و بدست نیست غیر از غبار خاطر تا توتیا کنم
در آسمان بنشیند به خاک، تیر شهاب چنین بلند شود گر غبار خاطر من
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق
داشاق
افلاک
افلاک
تایپ
تایپ
مودت
مودت