لشکردار

لغت نامه دهخدا

لشکردار. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) دارنده لشکر. سرلشکر: کارهای مملکت به مردان کار و لشکر و لشکردار راست آید. ( مرزبان نامه ).

فرهنگ عمید

دارندۀ لشکر، نگهدار لشکر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) فرمانده لشکر نگهدارلشکر: کارهای مملکت بمردان کار و لشکر و لشکردار راست آید.

جمله سازی با لشکردار

شاهِ ملک‌افروزِ لشکردار در عالم تویی کارهای ملک و لشکر را تودانی پرورید
رزم سلطان بود یا ناورد لشکردار بود خصم را شایستی ار سودای کین در سر بود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دلایل
دلایل
متمایز
متمایز
هیز
هیز
راه و رسم
راه و رسم