لغت نامه دهخدا
از ماه چهره ام قصب السبق برده بود
وَاکنون چو تار نوری گشته ست پیکرم.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
قصب السبق
از ماه چهره ام قصب السبق برده بود
وَاکنون چو تار نوری گشته ست پیکرم.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
که بفاصله بعید یک نی بسرزمین استاده میسازند و سواران از دور باتفاق یکدیگر بسوی آن نی یکبارگی اسبان دوانند اول کسی که از جمله سواران سبقت نموده آن نی را از همه پیشتر بر دارد در همه سواران معزز و ممتاز میگردد و از همه نقد مشروط میگیرد.
جمله سازی با قصب السبق
بشتافت سوی آنکه بمیدان معرفت از جمله اولیا قصب السبق در ربود
هرکجا شقه گشاید علم دولت تو قصب السبق زخلد آورد از مایه و ساز
تگ او برده در مضاح و نفاذ قصب السبق از صبا و دبور
او در سخن از نابغه برده قصب السبق چون خسرو نعمان کرم از حاتم طائی
ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی قصب السبق کمال تو شکرها دارد