غرقه به خون

لغت نامه دهخدا

غرقه به خون. [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] ( ص مرکب )فرورفته به خون. درخون فرورفته. خون آلود:
از اسب اندرافتاد آنگه نگون
به خواری و زاری و غرقه به خون.فردوسی.دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چون لاله باد.حافظ.

جمله سازی با غرقه به خون

💡 در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

💡 دارم از اشک جگرگون جگری غرقه به خون خواه ماند به درون خواه ز بیرون بچکد

💡 آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست

💡 کس نبیند چو توئی غرقه به خون کردن و کشتن خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن

💡 مگر که نایب لاله‌ست چشم من همه عمر که داشت غرقه به خون دایم این گریبان را

💡 زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار پس از چه سبب غرقه به خون پیرهن آورد

اگزجره یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز