زانونشین

لغت نامه دهخدا

زانونشین. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) به زانودرآینده ( به ادب ). || مغلوب:
همه تاجداران روی زمین
در آن پایه چون سایه زانونشین.نظامی.و رجوع به زانو نشاندن و به زانو نشستن و زانو شود.

جمله سازی با زانونشین

هرکه چون آیینه صائب شست دست از آرزو در حریم حسن شد زانونشین از چشم پاک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هول
هول
تعداد
تعداد
سلیقه
سلیقه
سرشک
سرشک