صبح بام

لغت نامه دهخدا

صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز:
مگرکز توسنانش بدلگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی.نظامی.سپهدار ایران هم از صبح بام
برآراست لشکر بسازی تمام.نظامی.هر چه دهد مشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام.نظامی.ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه زنگارفام.سعدی ( از حاشیه وحید بر گنجینه ).

فرهنگ عمید

بامداد، صبح زود: هرچه دهد مشرقی صبح بام / مغربی شام ستاند به وام (نظامی: لغت نامه: صبح بام ).

فرهنگ فارسی

صبح زود

جمله سازی با صبح بام

ساقیا می ده که مرغ صبح بام رخ نمود از بیضه زنگارفام
در تعجب مانده بودم زین قبل تا بگاه صبح بام از گاه شام
مغنی بیا ز اول صبح بام بزن زخمهٔ پخته بر رود خام
هرچه دهد مشرقی صبح بام مغربی شام ستاند به وام
سپهدار ایران هم از صبح بام بر آراست لشگر بسازی تمام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال اعداد فال اعداد فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت