عالم افروز

لغت نامه دهخدا

عالم افروز. [ ل َ اَ ] ( نف مرکب ) روشن کننده عالم. ( ناظم الاطباء ). افروزنده جهان:
گل باغ شه عالم افروز باد
چراغ شبش مشعل روز باد.نظامی.روزی و چه روز عالم افروز
روشن همه چشمی از چنان روز.نظامی.و چهره مقصود چون روز عالم افروز روی نماید. ( سندبادنامه ص 215 ).

فرهنگ عمید

۱. افروزندۀ عالم، روشن کنندۀ جهان: روزی و چه روز عالم افروز / روشن همه چشمی از چنان روز (نظامی۳: ۴۶۴ ).
۲. [مجاز] خورشید.

فرهنگ فارسی

( صفت ) روشن کننده جهان افروزنده گیتی.

جمله سازی با عالم افروز

ز تخت سلطنت شد عالم افروز چو از بیت الشرف خورشید تابان
همه در آفتاب عالم افروز شوند اندر بهاران شاد و فیروز
اگر فیروز نبود عالم افروز کجا فرخ تواند گشت فیروز
برون آمد چو صبح عالم افروز بسان جوی شیر از چشمهٔ روز
سحرگه کآفتاب عالم افروز سرِ شب را جدا کرد از تنِ روز
که تیغش به دین اهرمن سوز باد فروغ رخش عالم افروز باد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چلاق
چلاق
علامت
علامت
گاییدن
گاییدن
سلیطه
سلیطه