بندق

بُنْدُق، میوه‌ای درختی و معروف است که در متون کهن فارسی و عربی به‌کار رفته است. برخی از لغت‌شناسان بر این باورند که این واژه، معرَّبِ فندق است و در برخی منابع، معانی دیگری همچون بادام کشمیری و جَلوز نیز برای آن ذکر شده است. این میوه از درختی شبیه به درخت بطم به‌دست می‌آید و در متون جغرافیایی قدیم، به مناطقی مانند لیشتر اشاره شده که هوایی معتدل داشته و محل رویش فراوان بندق بوده‌است.

در متون طب سنتی، برای بندق خواص درمانی متعددی برشمرده‌اند. از جمله آمده است که اگر مغز آن را با انجیر و سداب ترکیب و مصرف کنند، فرد را در برابر زهر مصون می‌دارد و برای درمان مسمومیت نیز مفید است. حتی باورهایی عامیانه در این زمینه وجود دارد؛ مانند اینکه عقرب از کنار فندق فرار می‌کند. علاوه بر این، در متون قدیمی پزشکی، از واژهٔ بندق به عنوان یک واحد اندازه‌گیری برای مقادیر اندک معجون‌ها و تریاق‌ها نیز استفاده می‌شده است.

این میوه در کنار دیگر محصولات باغی، نشان‌دهندهٔ رونق کشاورزی در برخی مناطق بوده است؛ چنان‌که ابن‌جبیر در سفرنامهٔ خود، به کوه‌های جزیره صقلیه اشاره کرده که باغ‌های آن مملو از درختان سیب، شاه‌بلوط، بندق، آلو و دیگر میوه‌ها بوده‌است. برای آگاهی از جزئیات بیشتر در مورد این میوه، می‌توان به مدخل فندق در فرهنگ‌های معتبر مراجعه نمود.

لغت نامه دهخدا

بندق. [ ب ُ دُ ] ( اِ ) بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است. گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است. گویند عقرب از فندق میگریزد. ( برهان ) ( آنندراج ). میوه معروف که فندق گویند. ( غیاث ). بادام کشمیری. ( الفاظ الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). جلوز. ( منتهی الارب ). درختی است چون بطم. ( از اقرب الموارد ):... لختی از آن گوهرها بکند و لختی از آن مشک و عنبر و بندق ها برداشت و بحیله خویشتن را باز بیرون آورد. ( ترجمه تاریخ طبری ). لیشتر، شهرکی است با هوای درست و بسیار کشت و از وی بندق خیزد. ( حدودالعالم ). و جبالها [ جبال جزیره صقلیه ] کلها بساتین ثمرة بالتفاح و الشاه بلوط و البندق و الاجاص و غیرها من الفواکه. ( ابن جبیر ). رجوع به فندق شود. || مقدار شیرینی ازمعاجین و امثال آن است. ( یادداشت بخط مؤلف ): خداوند استسقا را یک بندق [ از تریاق ] با سرکه ممزوج دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً ).
بندق. [ ب ُ دُ ] ( ع اِ ) غلوله گلین. ( غیاث ). گلوله گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی، بنادق جمع. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). چیزی که او را می اندازند. ( از اقرب الموارد ). کمان گروهه. گروهه گلین:
قدر فندق افکنم بندق حریق
بندقم در فعل صد چون منجنیق.مولوی.

فرهنگ معین

(بُ دُ ) [ ع. ] ( اِ. ) گلولة گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن. ج. بنادق.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = فندق
۲. گلوله.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گلول. گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن جلاهق. ۲ - گلول. توپ و تفنگ. واحد. بندقه. جمع: بنادق.

جمله سازی با بندق

از هوای بندقی گردیده ام عمری بسر و زخیال زوده قرنی در صفاهان بوده ام
ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی دستار بندقی بند از بهر سرفرازی
تا نشد سرما نیفتادم بوقت پوستین چله یخ بندقاری کرد آگاهم دگر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اگزجره
اگزجره
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
پوزیشن
پوزیشن
فال امروز
فال امروز