مردم در دنیایی پر از چالش ها و مشکلات، هر روز با بار سنگینی از ناامیدی و غم دست و پنجه نرم میکنند. زندگی برای بسیاری از آن ها به یک مبارزه تبدیل شده است؛ مبارزهای که گاهی اوقات به نظر میرسد هیچ انتهایی ندارد. در خیابان های شلوغ شهر، چهره های خسته و غمگین را میبینیم که در جستجوی امیدی کوچک، به زندگی ادامه میدهند. مردم بیچاره، با دل های پر از آرزوهای ناکام، در تلاش اند تا روزی بهتر را برای خود و عزیزانشان بسازند، اما گاهی اوقات، زندگی به آنها سختی های بیشتری میدهد ولی با وجود تمام سختی ها، آنها چاره ای جز ادامه زندگی و عشق ورزیدن به آن ندارند. آنها در دل هایشان آرزوهایی دارند که هر روز به آنها انگیزه میدهد.
بیچارهها در دل شب، با آرزوهای دور / در جستجوی نورند، در کوچههای سرد و تار
آن خدا یکتا ست این صد پاره ایست آن همه را چاره این بیچاره ایست
امپراتور قصد دارد برای یاد بود مرگ ملکه اش معبدی بزرگ بنا کند. ساخت معبد بسیار دشوار است و باعث کشته شدن و از بین رفتن تعداد زیادی از مردم فقیر و بیچارهٔ کارگر میشود. «سامبونگ جونگ دو جون»، محقق جوانی است که نسبت به اطرافیانش اندیشمند و باتدبیر است. سامبونگ که وضعیت معیشتی مردم را میبیند؛ تصمیم میگیرد به فریاد مردم برسد.
در خروش بلبلان مطرب غزلخوان میرسد واعظ بیچاره شاد از پند رندان است باز
آندرهٔ شولتس، همبازی دوران کودکی ایلیا، از پدری آلمانی و مادری روس، برخلاف ابلوموف با اراده و سخت کوشی در زندگی پیشرفت بسیاری کرده است. همه تلاشهای آندره ی برای رهانیدن ابلوموف از خمودگی بیهوده است. گرمای عشق پاک و سوزان اولگا هم نمیتواند ایلیای بیچاره را از رخوت و سستی برهاند.