بی‌پناه

لغت نامه دهخدا

بی پناه. [ پ َ ] ( ص مرکب ) که پناه ندارد. رجوع به پناه شود.

فرهنگ عمید

آن که دوست و آشنا و پشتیبان ندارد، بی کس، بی یاور.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه ملجائی ندارد آنکه کسی ویرا تحت حمایت نگیرد بیکس.

جمله سازی با بی‌پناه

ما بی‌کسان زار و غریبان بی‌پناه بعد از تو درمیان بلا چون کنیم چون
شد بی‌حقوق هرکه نشان داد راه حق شد بی‌پناه هرکه شد اندر پناه دین
بگرد بام تو گردان کبوتران سلام که بی‌پناه تو کس را نشاید آرامید
بی‌اهتمام حضرت او اهل بیت شرع چون شرع در زمانة ما مانده بی‌پناه
ای پناه بی‌پناهان امت فخر امم شد سراپا پایمال زحمت و جور و رستم
چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود تذرو بی‌پناهی قمری بی آشیانی را