تقریر

تأیید و امضای معصوم علیه السّلام نسبت به گفتار یا عمل خاصی را تقریر می‌نامند. همچنین، تأیید و امضا نیز به این اصطلاح اطلاق می‌شود. در اصول فقه، به معنای اول این واژه بحث شده و در زمینه نکاح و اقرار، به معنای دوم آن اشاره شده است. این اصطلاح یکی از مصادیق سنّت به شمار می‌آید و دیگر مصادیق آن شامل قول و فعل معصوم علیه السّلام است. مفهوم این اصطلاح به این صورت است که در حضور معصوم علیه السّلام، گفتار یا عملی از فردی صادر شود یا در زمان او، سیره و عادتی در میان مردم رایج باشد و معصوم علیه السّلام بدون وجود عذری مانند تقیّه، فاعل یا عرف را از آن عمل منع نکند، حتی اگر با سکوت خود این کار را انجام دهد. در این حالت، سکوت معصوم علیه السّلام به عنوان تقریر آن گفتار، کردار یا سیره و عادت شناخته می‌شود.

لغت نامه دهخدا

تقریر. [ ت َ ] ( ع مص ) فا اقرار آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). به اقرار آوردن. ( زوزنی ) ( صراح اللغة ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به اقرار و اعتراف آوردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). مقر ساختن کسی را بر حق و اذعان بدان. ( از اقرب الموارد ). || سخن گفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیان و قول و شرح و تفصیل و قرائت و تعریف و تعبیر و بیان بلیغ و فصیح وسخن و قدرت در بیان و تکلم. ( ناظم الاطباء ). فرق بین تحریر و تقریر آنست که تحریر بیان معنی به عبارت است. ( از تعریفات جرجانی ): خردمند... چاره نیست از تقریر صدق. ( کلیله و دمنه ). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است و تقریر ابواب مناصحت. ( کلیله و دمنه ). و اگر در تقریر محاسن نوبت آن پادشاه دیندار... خوضی و شروعی رود. غرض از ترجمه این کتاب فایت گردد. ( کلیله و دمنه ). اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن بواجبی گزارده نیاید. ( کلیله و دمنه ). در طی آن مرثیه نامه، تقریر جمله خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442 ). حالیا بدین تقریر آن بادپیمای آبی بر آتش زد. ( جهانگشای جوینی ). 
ملک را حسن تقریر و وجه تدبیر ادیب موافق آمد. ( گلستان ).
که آن به عادت خویش انبساط نتواند
وزین نیاید تقریر علم با جهال.سعدی.دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهراً حاجت تقریر و بیان اینهمه نیست.حافظ.قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.حافظ.ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق 
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت.حافظ. || ریختن شتر ماده کمیز خود را دفعه دفعه. ( از اقرب الموارد ). || آرام دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ). قرار دادن. ( زوزنی )( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). قرار و ثبات دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به قرار بردن، یقال: قررت عندالخبر حتی استقر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رها کردن عامل را در عمل و ثبات دادن او را. ( از اقرب الموارد ). || و فارسیان بمعنی سخنی که از تغلب و تصرف دیوانی ظاهر شود، استعمال نمایند و این مجاز است. ( آنندراج ): 
سالها عامل دیوان خموشی بودم

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - برقرار کردن. ۲ - بیان کردن.

فرهنگ عمید

۱. بیان کردن.
۲. قرار دادن.
۳. برقرار کردن.
۴. [قدیمی] اقرار کردن.
۵. [قدیمی] به اقرار آوردن.

فرهنگ فارسی

بیان کردن، اقرارکردن، برقرارکردن، قراردادن
۱ -( مصدر ) پدید کردن روشن ساختن. ۲ - بیان کردن. ۳ - پا برجاکردن قراردادن. ۳ - خستو کردن مقر کردن با قرار آوردن. ۴ - ( اسم ) بیان گفتار. جمع: تقریرات.

جملاتی از کلمه تقریر

موشکافان سر فرو بردند در جیب عدم پر گره چون رشته تب، رشته تقریرها
باری اگر نه موجب رنجش شود کنم تقریر آن نه بر روش طعن یا عتاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم