در زمینه سوارکاری، رکابی به بخشی از زین اسب گفته میشود که رکاب به آن وصل میشود و تعادل و ایمنی سوارکار را تضمین میکند. در پوشاک، رکابی به بخشی از لباس گفته میشود که به شکل بند یا تسمه روی شانه قرار میگیرد و لباس را نگه میدارد، مانند لباسهای تابستانی، ورزشی یا بدون آستین. در آناتومی گوش، رکابی یکی از سه استخوانچهی گوش میانی است که نقش کلیدی در انتقال ارتعاشات صوتی از پردهی صماخ به حلزون گوش را بر عهده دارد و از اهمیت حیاتی در شنوایی برخوردار است. این واژه از ریشه «رکاب» گرفته شده و نشاندهنده بخشی نگهدارنده یا رابط است که عملکرد عملی و ایمنی یا انتقالی دارد. این کلمه در متون علمی، ادبی و فنی بسته به موضوع کاربرد دارد و میتواند بار توصیفی یا عملی داشته باشد. از نظر معنایی، رکابی با واژههایی مثل نگهدارنده، بند شانهای، قطعه زین یا استخوانچهی گوش هممعنی است.
رکابی
لغت نامه دهخدا
برسم رکابی روان کرد رخش
هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش.نظامی ( از آنندراج ).چو با من رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم.نظامی.شمس سپهر دین که ز افلاک و انجم است
جامیش را رکاب و رکابیش را عنان.امامی هروی.- یک رکابی؛کنایه از اسب جنیبت. ( آنندراج ).
- || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. ( گنجینه گنجوی ):
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.نظامی.عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیر اندر آویختند.نظامی. || آنکه رکاب سازد:
که راند اسب چه باید رکابی و سراج.ادیب صابر.- پارکابی؛ مقدار قلیل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || کمک راننده. آنکه در رکاب اتومبیل می ایستد و در اتوبوسهای عمومی پول یا بلیط از مسافران می گیرد. ( از یادداشت مؤلف ). شاگرد راننده اتومبیل که معمولاً در روی رکاب ایستد و مسافران را سواره و پیاده کند. ( فرهنگ فارسی معین ). || هر که پیاده در رکاب رود مثل رکابدار و فراش و شماط. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سپاهی پیاده. ( فرهنگ فارسی معین ): یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع باشد. ( جهانگشای جوینی ).
سوی دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید.امیرخسرودهلوی ( از آنندراج ).رجوع به سازمان اداری حکومت صفویه ذیل ص 59 شود. || قاصد سواره. پیک سوار. قاصد. برید سواره. ( یادداشت مؤلف ): و انفدها علی یدی رکابی قاصد... قل له استعجلت فی الاجابة عنها لئلا یتعوق الرکابی. ( ابوعبید جوزجانی در ترجمه ابوعلی سینا ). || شمشیری که در سابق ایام بر پهلوی اسب می بسته اند و آن را زیررکابی نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). شمشیری که بر پهلوی اسب بندند و آن را زیررکاب هم نامند. ( لغت محلی شوشتر ) ( از فرهنگ جهانگیری ): والعادة بالهند ان یکون مع الانساب سیفان احدهما معلق و یسمی الرکابی والاخرفی الترکش فسقط سیفی الرکابی من غمده. ( رحله ابن بطوطه ):
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
شمشیری که پهلوی اسب بندند؛ زیر رکابی.
پیاله، نعلبکی.
طبقچه.
سپاهی پیاده.
سفره دار.
ویژگی لباسی (اعم از پیراهن، زیرپیراهن، شلوار و مانند آن)
که با نوارهایی جلو و عقب آنها را به هم وصل کنند.
یکی از استخوانهای زیر گوش است که در گوش میانی بین زایدة عدسی استخوان سندانی و پنجرة بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخههای قدامی و خلفی میباشد؛ رکاب الاذن، عظم رکابی.
جمله سازی با رکابی
عنان در دست ما بگذار و خود بنشین رکابی زن یکی بر جوهر ما بین که وقت کارها آمد
استخوان چکشی به پرده صماخ و استخوان رکابی به دریچهٔ بیضی ختم میشود که سطح آن ۱۴ مرتبه از پردهٔ صماخ کوچکتر است و در نتیجه فشار بر آن ۱۴ مرتبه بیشتر میباشد.
در گونهای از تانکینی موسوم به کمکینی[ج] به جای زیرپوش رکابی از تاپهایی با بند رشتهای استفاده میشود.
خورده اند از می رکابی چند و اسباب صلاح بر سر این ابلق مطلق عنان افشاندهاند
با معالی همنشینی با معانی هم عنان با فضایل هم رکابی با شرف هم زانوی