بهمان یکی از واژههای پرکاربرد در زبان فارسی است که به معنای به همان یا همانطور به کار میرود. این واژه در مکالمات روزمره و نوشتارهای رسمی بهوفور استفاده میشود و نشاندهنده تشابه یا تکرار موضوعی است. بهعنوان مثال، وقتی کسی از موضوعی صحبت میکند و میخواهد تأکید کند که چیزی مشابه آنچه گفته شده، وجود دارد، از این واژه بهره میبرد. استفاده از بهمان میتواند به روشنتر شدن پیام کمک کند و ارتباط بین جملات را تسهیل کند. همچنین، این واژه در ادبیات و شعر فارسی نیز بهوفور دیده میشود و به نویسندگان این امکان را میدهد که احساسات و معانی عمیقتری را منتقل کنند. به طور کلی، بهمان یکی از اجزای زبانی است که نه تنها به غنای زبان فارسی میافزاید، بلکه نقش مهمی در ایجاد انسجام و پیوستگی در گفتار و نوشتار دارد.
بهمان
لغت نامه دهخدا
بهمان. [ ب َ ] ( ص مبهم، ضمیر مبهم )مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. ( برهان ). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند.( از آنندراج ). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه «بهمان کس » و «بهمان چیز» نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). متابع فلان است. ( شرفنامه ). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. ( غیاث ). کنایه از شخص مبهم چون فلان. ( رشیدی ). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. ( صحاح الفرس )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
شخص یا شئ مجهول باستار بیستار: فلان و بهمان.
دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حوم. شهرستان نیشابور واقع است ٠
جملاتی از کلمه بهمان
پیش درویش فلانند، همه خواجه فلان خواجه بهمان چو درآید، همه گردند غلام
الاهی نام خود کردم بدو نسبت کنم خود را اگر هر شاعری نسبت به بهمان و فلان دارد
گفتم که چون شود عدوی او به عاقبت گفتا شود هلاک چو بهمان و چون فلان