جدان

لغت نامه دهخدا

جدان. [ ج َدْ دا ] ( اِخ ) نام پسر جدیله از قبیله ربیعه. ( منتهی الارب ).مؤلف منتهی الارب در ذیل جد آرد: جدان بن جذیلةبن اسد از قبیله ربیعه است. ( از منتهی الارب ). بنابراین یکی از جدیله و جذیلة مصحف دیگری است. مؤید آن اینکه مؤلف لباب الانساب ذیل جدانی نسب جدان را چنین مینگارد: جدان بن جدیلةبن اسدبن ربیعةبن نزار. ( از لباب الانساب ).
جدان. [ ج َدْ دا ] ( اِخ ) تثنیه، و نام موضعی است که در شعر اعشی آمده است. ( از معجم البلدان ):
فاحتلّت الغمرَ فالجدّین ِ فالفَرَعا. اعشی ( از معجم البلدان ).
جدان. [ ج ُدْ دا ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ). ظاهراً همان جدان بفتح صحیح باشد. رجوع بماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

نام موضعی است. ظاهرا همان جدان بفتح صحیح باشد.

جمله سازی با جدان

💡 و گفت: شادی طلب تمامتر از شادی وجدان از بهر آنکه- شادی وجدان را خطر زوالست و در طلب امید وصال.

💡 بود الحق تاء چند دیگر از وجدان ولیک چون ممات و چون قنات و چون روات و چون عدات

💡 دارا بودن بیش از ۸۰٪ آمار. در فرایند رأی‌گیری، کسب رضایت بیش از هشتاد درصد واجدان شرایط را اکثریت مطلق می‌گویند.

💡 به وی «وجدان ادبیات لهستان» لقب داده بودند. استفان ژرومسکی ۴ مرتبه نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات گشت.

💡 از در وجدان و دید آمد صفایی را مشاهد جای اطمینان و امید آیت حرمان و بیمی

💡 من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن که این کتاب همه اخبار و آثار جدان توست.