دایه به افرادی اطلاق میشود که در گذشته به مادرها در زمینه نگهداری و تربیت کودکان یاری میرساندند. این افراد وظیفه مراقبت از نوزادان و کودکان را بر عهده داشتند و در برخی موارد حتی به آنها شیر میدادند. در دنیای امروز، این نقش بیشتر تحت عنوان پرستار کودک شناخته میشود. دایهها به دلیل تجربه و مهارتهای خود میتوانستند به مادران کمک کنند تا با فرزندان خود بهتر ارتباط برقرار کنند و در فرآیند رشد و پرورش آنها مؤثر باشند. این تغییر در نامگذاری نشاندهنده تحول در نیازهای خانوادهها و شیوههای زندگی مدرن است، که در آن والدین به دنبال کمکهای حرفهای برای مراقبت از فرزندانشان هستند.
دایه
لغت نامه دهخدا
دایه. [ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ( فارسی است و در لغت عرب آنرا عربی گیرند ). مُرضعه. حاضنه. ظئر. ظاغیة. ( منتهی الارب ). غاذیة. ( ملخص اللغات ). پازاج. پازاچ. زن که بچه دیگری را شیر دهد. شیردهنده بچه دیگری را. ربیبة. علوق.( منتهی الارب ). دایگان. شیرده. شیردهنده. زنی که بچه ای را به شیر خود بپرورد. ( از آنندراج ):
بهنگام شیرش به دایه دهد
یکی تاج زرینش برسر نهد.دقیقی.همان گاو پرمایه کم دایه بود
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود.فردوسی.یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد شدن.فردوسی.بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی زبان مهربان دایه را.فردوسی.به رستم همی داد ده دایه شیر
کجا میشد آن شیر پرمایه سیر.فردوسی.و دایه از مادر مهربانتر بودم و جان بر میان بستم و امروز همگان از میان بجستند. ( تاریخ بیهقی ).
چو دایه مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گویی کجا هستند در آباد ویرانش.ناصرخسرو.چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی.ناصرخسرو.چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا.سوزنی.چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی.سوزنی.دایه بی شیر و طفل بیمارست.انوری.خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی
خون تو خورد دایه بیدادگر تو.خاقانی.زمین دایه است و تو طفلی تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش.خاقانی.اول از آن دایه که پرورده ای
شیر نخوردی که شکر خورده ای.نظامی.طفل شب آهیخت چو در دایه دست
زنگله روز فراپاش بست.نظامی.فرمود ورا بدایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن.نظامی.ملک بکام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود تا نرسد به زال زر.مجیربیلقانی.دایه جود ترا گفتم کرا خواهی رضیع
گفت باری آز را کش نیست امید فطام.کمال اسماعیل.طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند.
۳. [قدیمی] قابله.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - شیر دهنده ( زن ) شیر ده مرضعه ۲ - قابله ماما. ۳ - زنی که از کودک پرستاری کند و او را پرورش دهد. ۴ - پرورنده پرستار جمع دایگان.
علی دایه
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
زنی که بچهای دیگری را شیر دهد. شیردهنده بچه دیگری. دایگان. پازاج. پازاچ. شیرده. دایه به زبان بهاری به دو بخش دای - هِ قابل تجزیه است؛ دای به معنی بایبای کردن یا هر از گاهی سر زدن بوده که در این مورد روزی چند دفعه حضور و شیر دادن به کودک است.
پرستار و آموزگار و مربی کودک. لهَلهَ. لالا. مربی.
دایه دلسوزتر از مادر: آنکه به دروغ خود را دلسوزتر و مهربانتر از مادر نشان میدهد.