تنسم

لغت نامه دهخدا

تنسم. [ ت َ ن َس ْ س ُ ] ( ع مص ) دم زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نفس زدن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). تنفس. ( اقرب الموارد ). || دم بخود کشیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || بوئیدن نسیم را، الحدیث: لما تنسموا روح الحیوة؛ ای وجدوا نسیمها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بوئیدن و هوا گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ):
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر
شعر تو زیر بینی تو نهم
که ز سرگین بود تنسم خر.سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).|| خوشبوی ناک گردیدن جای، یقال: تنسم المکان بالطیب؛ ای ارج. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نرمی کردن در خواستن علم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نرمی کردن در جستن علم و خبر، چیزی پس چیزی مانند وزش نسیم، یقال: تنسمت منه علماً؛ ای اخذته. ( از اقرب الموارد ): دمنه گفت شتربه را بینم و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم. ( کلیله و دمنه ). || نرم وزیدن باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خبر بد رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ نَ سُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - جستجو کردن. ۲ - دم زدن، نفس کشیدن.

فرهنگ عمید

۱. نفس کشیدن، دم زدن.
۲. وزش خفیف باد.
۳. جستجوی علم یا خبر.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) جستن جست و جو کردن ۲ - دم زدن دم بر آوردن. ۳ - ( اسم ) جستجو پژوهش.

ویکی واژه

جستجو کردن.
دم زدن، نفس کشیدن.

جمله سازی با تنسم

پس بر گوشه دیگر بر بالش بنشست و با خود چون گل تبسمی می کرد و از هرگوشه تنسمی میجست، ساعتی تمام بر آمد و جوش و خروش نظارگیان بسر آمد، حواس از گفت و شنود آرام گرفت و دیده برآسود.
چو بلبلان همه عالم ثنا سرای تو زآنند که بوی گلشن جود تو میکنند تنسم
از اینجا بود که باد صبا روز فرج بوی یوسف بمشام وی رسانید و یعقوب تقرّب کرد و هذا سنّة الاحباب مسائلة الدّیار و مجاوبة الاطلال و تنسم الاخبار من الرّیاح، و فی معناه انشدوا:
چون حرارت این کأس و مزازت این انفاس بقاضی رسید چون گل در تبسم آمد و چون باد سحر در تنسم شد که قاضی اهواز آن کاره بود و از قضات روسپی باره آب از دهانش بگشاد و قلم از دست بنهاد و گفت ای کذاب لئیم و نمام زنیم سبحانک هذا
هر روز من تبسم الصباح الی تنسم الرواح در صف اول نمازگزارد می و واجبات و مستحبات بجا آوردمی چون روزی چند ببودم تصنع صنیعت گشت و تطبع طبیعت، الطبیعة مألوفة و النفس الوفة چون روزی چند بگذشت و دوری چند فلک بنوشت.
شیر گفت: صواب همین است. و اگر از این علامات چیزی مشاهده افتد شبهت زایل گردد. چون دمنه از اغرای شیر بپرداخت و دانست که بدم او آتش فتنه از آن جانب بالا گرفت خواست که گاو را ببیند و او را هم بر باد نشاند، و بفرمان شیر رود تا از بدگمانی دور باشد، گفت: یکی شنزبه را بینم و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم؟ شیر اجازت کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرع وقت یعنی چه؟
اسرع وقت یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز