کلمه طمع در زبان فارسی به معنای آرزو و اشتیاق بیش از حد برای به دست آوردن چیزی است، به ویژه در زمینههای مالی، مادی یا اجتماعی. این خصلت اغلب به عنوان یک صفت منفی تلقی میشود و به رفتارهایی اشاره دارد که ممکن است به دلیل آرزوهای بیپایان و غیر منطقی، فرد را به انجام کارهای نادرست یا غیر اخلاقی وادار کند.
تعریف:
این واژه به معنای اشتیاق شدید و بیش از حد برای به دست آوردن چیزی است که معمولاً با احساس نارضایتی از آنچه که داریم، همراه است. این احساس میتواند به دنبال کسب ثروت، قدرت، شهرت یا حتی محبت دیگران باشد.
ویژگیها:
نارضایتی: افراد طمعکار معمولاً از آنچه دارند راضی نیستند و همواره به دنبال چیزهای بیشتری هستند.
عدم قناعت: این حس باعث میشود که فرد نتواند از داشتههای خود لذت ببرد و همیشه به دنبال بیشتر باشد.
رفتارهای غیر اخلاقی: در برخی موارد، این احساس میتواند فرد را به انجام کارهای نادرست و غیر اخلاقی سوق دهد، مانند دزدی، فریبکاری یا سوءاستفاده از دیگران.
مقابله با آن:
قناعت: یادگیری قناعت و رضایت از داشتهها میتواند به کاهش احساس طمع کمک کند.
شکرگزاری: تمرین شکرگزاری برای آنچه داریم میتواند به ما کمک کند تا به جای تمرکز بر آنچه که نداریم، بر روی نعمتهای خود تمرکز کنیم.
توسعه خودآگاهی: شناخت و درک احساسات و انگیزههای خود میتواند به ما کمک کند تا از طمع جلوگیری کنیم و تصمیمات بهتری بگیریم.
طمع. [ طَ م ِ / م ُ ] ( ع ص ) آزمند. ( منتهی الارب ). حریص. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). مرد طامع. ( منتخب اللغات ). || امیددارنده. ج، طَمِعون، طُمَعاء، طُماعی ̍. ( منتهی الارب ). امیدوار. مرد بسیارآرزو. ( دهار ).
طمع. [ طَ م َ ] ( ع مص )طماع. ( منتهی الارب ). طماعیة. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). آزمند گردیدن. حریص گشتن. ( منتهی الارب ). || امید داشتن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). زعم. ( دهار ) ( تاج المصادر ). ازعام. ( تاج المصادر ).
طمع. [ طَ م َ ] ( ع اِمص، اِ ) بیوس. ( مهذب الاسماء ). انتظار. || روزی لشکر. ( مهذب الاسماء ). مرسوم سپاه. ( منتخب اللغات ). مرسوم لشکر. ( آنندراج ). گویند:امرهم الامیر باطماعهم. علوفه لشکر. || اوقات گرفتن مرسوم لشکر. || امید. ( منتهی الارب ). امید داشتن ( آنندراج ). چشمداشت و توقع. || حرص. ( منتخب اللغات ). الچخت. آز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آزمند گردیدن و حریص گشتن. ( آنندراج ). اشتها و میل بیحدی را گویند که در شخص یافت شود اگرچه آن میل نسبت به اشیاء جایز بوده باشد. ( قاموس کتاب مقدس ). و در فارسی با لفظ بستن و کردن و داشتن و گسستن و بریدن مستعمل. ( آنندراج ). این کلمه در اشعار فارسی گاه بفتح اول و سکون دوم بکار رود:
اگر شوخ بر جامه من بود
چه باشد دلم از طمع هست پاک.خسروی.به طَمْع بزرگیم بِدْهی بباد
بدان اژدهاپیکر دیوزاد.فردوسی.به طَمْع بزرگی نگه داردم
به ضحاک ناپاک بسپاردم.فردوسی.اگر بدرگاه عالی پس از این هزار مهم افتد و طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم نباید خواند که البته نیایم. ( تاریخ بیهقی ). پس از وفات پدر بر آن جمله رفته است تا باد پادشاهی بر سر وی شد و طمع فرمان دادن. ( تاریخ بیهقی ص 216 ). اما بیرون از خواجه بزرگ احمد حسن وزراء نهانی بودند که صلاح کار نیکو نگاه نتوانستندی داشت و ازبهر طمع خود را کارها پیوستند. ( تاریخ بیهقی ص 257 ).
طمع پیر و جوان باز چو شیطان رجیم.ابوحنیفه اسکافی.مکن دزدی و چیز دزدان مخواه
تن از طَمْع مفکن بزندان و چاه.اسدی.اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده. ( قابوسنامه ).
آزاد شوی چون الف اگرچند
امروز بزیر طمع چو دالی.
(طَ مِ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - آزمند، حریص. ۲ - امیدوار.
(طَ مَ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - آزمند گردیدن. ۲ - امید داشتن.
۱. زیاده خواهی، حرص، آز: مکن دزدی و چیز دزدان مخواه / تن از طمع مفکن به زندان و چاه (اسدی: ۲۰۲ ).
٢. امید، آرزو، توقع، چشم داشت.
* طمع برداشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] قطع امید کردن.
* طمع بردن: (مصدر لازم ) = * طمع کردن
* طمع بریدن: (مصدر لازم ) = * طمع برداشتن
* طمع بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی] به طمع افتادن. = * طمع کردن
* طمعِ خام: توقع بی جا، آرزوی باطل، خواهش چیزی که ممکن نباشد: طمع خام بین که قصهٴ فاش / از رقیبان نهفتنم هوس است (حافظ: ۱۰۳ ).
* طمع دربستن: (مصدر لازم ) = * طمع کردن
* طمع داشتن: (مصدر لازم )
۱. آزمند بودن، حریص بودن.
۲. توقع داشتن.
* طمع کردن: (مصدر لازم )
۱. حرص ورزیدن، زیاده خواهی.
۲. (مصدر متعدی ) توقع داشتن، انتظار داشتن.
* طمع گسستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] طمع بریدن، قطع امید کردن، ترک آز کردن: طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی / طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی (سعدی۱: ۵۳ ).
حریص شدن، آزمندشدن، حرص و آز، امیدو آرزو، جیره ومواجب لشکر، روزی لشکر
۱ - آزمند حریص. ۲ - امیدوار.
بیوس انتظار یا روزی لشکر