تملک

واژه «تَملک» از ریشه عربی گرفته شده و در زبان فارسی به معنای به‌دست آوردن مالکیت چیزی است. در مفهوم عام، تملک یعنی اینکه فرد یا نهادی حق قانونی و انحصاری بر مال، زمین، یا هر نوع دارایی پیدا کند، به‌گونه‌ای که بتواند در آن تصرف کند، از آن بهره ببرد یا درباره آن تصمیم بگیرد.

در اصطلاح حقوقی، این اصطلاح به معنای ایجاد حق مالکیت بر مال از راه‌های گوناگون است. این راه‌ها می‌تواند شامل خرید و فروش، ارث، هبه، صلح، حیازت مباحات، یا حتی تصرف قانونی از سوی دولت باشد. به‌عبارت دیگر، هر عملی که موجب انتقال یا ایجاد مالکیت شود، نوعی تملک به شمار می‌آید. قوانین مدنی هر کشور، شرایط و حدود این نوع تصرف و انتقال مالکیت را مشخص می‌کند تا از تجاوز به حقوق دیگران جلوگیری شود.

از دیدگاه اجتماعی و اخلاقی، تملک تنها زمانی مشروع است که با عدالت، قانون و رضایت طرفین همراه باشد. در جوامع امروزی، مرز میان مالکیت شخصی و عمومی اهمیت ویژه‌ای دارد و گاه دولت برای منافع جمعی (مثلاً در طرح‌های عمرانی) می‌تواند اموال خصوصی را با پرداخت بهای عادلانه تملک کند. بنابراین، مفهوم این واژه نه‌تنها جنبه فردی، بلکه بعد اجتماعی و حقوقی گسترده‌ای دارد که توازن میان منافع شخصی و عمومی را برقرار می‌سازد.

لغت نامه دهخدا

تملک. [ ت َ م َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) پادشاه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ُ؛ ای ملکه قهراً. ( از اقرب الموارد ). || خداوند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خداوند چیزی شدن. ( آنندراج ). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مالک شدن. ( غیاث اللغات ). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. ( ناظم الاطباء ). || توانا گردیدن بر امری. ( از اقرب الموارد ).
تملک. [ ت َ ل ِ ] ( اِخ ) نام صحابیه ای. ( منتهی الارب ). نام زنی صحابی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ مَ لُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) دارا شدن، مالک شدن.

فرهنگ عمید

۱. مالک شدن، دارا شدن.
۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.

فرهنگ فارسی

مالک شدن، داراشدن، ملکی رابه اختیاردر آوردن
۱ - ( مصدر ) دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن. ۲ - ( اسم ) مالکیت دارایی. جمع: تملکات.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مالک شدن را تَمَلُّک گویند و در بابهای مربوط به عقود و ایقاعات و نیز بابهایی نظیر جهاد، احیاء موات و حدود از آن سخن رفته است.
تملّک به معنای فراهم کردن اسباب آن همچون قبول در عقود، حیازت، و احیاء موات، امری مباح است، لیکن گاهی ـ به سبب عارضه ای ـ حکم دیگری پیدا می کند، مانند کراهت تملّک از راه قرض گرفتن بدون ضرورت یا وجوب تملّک آب وضو با خریدن در صورت توقف تحصیل آب بر آن.
ارکان تملک
وجود سبب تملّک و تملّک کننده دو رکن اساسی حصول تملّک است.
← سبب تملّک
۱. ↑ خویی، ابوالقاسم، منهاج الصالحین، ج۲، ص۱۶۹.
...
[ویکی الکتاب] معنی لَن تَمْلِکَ: هرگزمالک نیستی (اختیار نداری) (عبارت "وَمَن یُرِدِ ﭐللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ ﭐللَّهِ شَیْئاً "یعنی: "و کسانی که خدا عذاب برای آنان بخواهد، تو هرگز نمیتوانی چیزی از عذاب خدا رااز آنان برطرف کنی)
معنی لَا تَمْلِکُ: مالک نیست (اختیار ندارد)
معنی وَارِثِ: وارث - ارث برنده (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی وَارِثِینَ: وارثان - ارث برندگان(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یُورِثُهَا: آن را به میراث می دهد- آن را به ارث می دهد (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُ: به میراث ببرد - ارث ببرد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُنِی: از من ارث ببرد (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُهَا: آن را به میراث می برند -آن را ارث می برند(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی تَوَلَّیٰ: رو کرد - رو گردانید - اعراض کرد - دوست دارد-دارای ولایت و سلطنت شد و تملک یافت یا عهده دار شد(در عباراتی نظیر"و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها"و"وَﭐلَّذِی تَوَلَّیٰ کِبْرَهُ مِنْهُمْ". "نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّیٰ ":او را به همان سو که رو کرده واگذاریم...
معنی وَارِثُونَ: وارثان - ارث برندگان (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده. در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی...
معنی وَرِثَ: به میراث برد - ارث برد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده. در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسان...
معنی وَرَثَةِ: وارثان(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده. در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی در بهشت، منزل...
معنی وَرِثُواْ: به میراث بردند - ارث بردند(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده. در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر ا...
معنی وَرِثَهُ: از او ارث برد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده. در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی در بهشت...
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

ویکی واژه

دارا شدن، مالک شدن.

جمله سازی با تملک

اما یک نسخهٔ دیگر از این داستان ذکر شده که با قبلی‌ها متفاوت است، در این روایت از انردهیل نامی برده نشده و کله‌بریمبر خود سازنده جواهر اصلی در گوندولین خوانده شده‌است، ائارندیل آن جواهر را برای همیشه با خود به والینور برد و در دوران سوم گالادریل از کله‌بریمبر ساختن یکی دیگر از آن را در خواست کرد. به هر حال همه داستان‌ها به تملک این جواهر توسط گالادریل در پایان دوران سوم ختم می‌شوند.
فئودالیسم در توصیف دورهٔ معینی از تاریخ اروپا از قرن نهم تا سیزدهم میلادی اشاره دارد که در آن قدرت سیاسی میان زمین‌داران بزرگ تقسیم شده‌است و هر زمین‌دار یا ارباب دارای جماعتی رعیت یا دست‌نشانده است که در ازای خدمات نظامی یا سایر خدمات، حق تملک یا استفاده از زمین را از ارباب بدست می‌آورند. نظام فئودالی برابر و مشابه با نظام ارباب-رعیتی در ایران و آسیای میانه است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاب
فاب
ضمیمه
ضمیمه
داشاق
داشاق
کریم
کریم