بی معرفت

کلمه بی‌ معرفت در زبان فارسی به معنای فاقد معرفت یا ناآگاه است و به شخصی اطلاق می‌شود که از نظر اخلاقی، اجتماعی یا انسانی، شناخت و آگاهی کافی ندارد یا نسبت به دیگران بی‌توجه و بی‌احساس است. این واژه بار معنایی منفی دارد و به رفتارهایی اشاره می‌کند که نشان‌دهنده عدم احترام یا بی‌توجهی به دیگران است.

معانی و مفاهیم:

فاقد معرفت: بی‌ معرفت به معنای نداشتن آگاهی یا شناخت کافی درباره امور انسانی، اجتماعی یا اخلاقی است.

بی‌احساس: این واژه همچنین به معنای عدم توجه یا بی‌احساسی نسبت به احساسات و نیازهای دیگران است.

کاربردها:

اجتماعی: در تعاملات اجتماعی، بی‌ معرفت به شخصی اطلاق می‌شود که به دیگران بی‌توجه است و نسبت به رفتارهای خود و تأثیر آن بر دیگران آگاه نیست.

ادبیات: در ادبیات و شعر، این واژه می‌تواند به عنوان ابزاری برای انتقاد از رفتارهای ناپسند و بی‌احساس به کار رود.

معادلات و مترادف‌ها:

مترادف‌ها: بی‌احساس، ناآگاه، بی‌توجه.

معادل‌ها در زبان‌های دیگر: در انگلیسی: ungrateful یا ignorant (بسته به زمینه).

متضادها: بامعرفت و بااحساس.

لغت نامه دهخدا

بی معرفت. [ م َ رِ ف َ ] ( ص مرکب )( از: بی + معرفت = معرفة عربی ) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت. بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است. که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد: رونده بی معرفت مرغ بی پراست. ( گلستان ). درویش بی معرفت نیارامد. ( گلستان ).
بی معرفت مباش که در من یزید عیش
اهل نظر معامله با آشنا کنند.حافظ.رجوع به معرفت و معرفة شود. || ( در تداول عوام ) نمک ناشناس. حق ناشناس. بی توجه به نیکیها که درباره او شده است.

فرهنگ معین

(مَ رِ فَ ) [ فا - ع. ] (ص مر. ) ۱ - فاقد معرفت. ۲ - فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه. ۳ - دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها.

فرهنگ فارسی

که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. یا بی علم و حکمت. بی دانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است.

جملاتی از کلمه بی معرفت

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق اهلِ نظر معامله با آشنا کنند
میان کعبه و بتخانه مانده ام حیران که گوی کودک بی معرفت در اعراف است
فغان که زاهد بی معرفت نمی داند که کار هیزم ترمی کند عبادت خشک
یغما می‌گفت که سال بعد و هنگامی که یک قاری بزرگ و معروف شده بوده و رهبری چند جلسه قرآن را بر عهده داشته، پیرمرد معمّم را می‌بیند و پیرمرد به او می‌گوید: «ملّاحیدر! یکی از جلساتت را به ما بده بی معرفت!»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم