متمم

در زبان فارسی، متمم به قسمت‌هایی از جمله اطلاق می‌شود که پس از حروف اضافه مانند از، به، در، با، برای، بر، درباره و اندر قرار می‌گیرد. این کلمات یا گروه‌های کلامی به توصیف و تکمیل معنای فعل، صفت یا اسم کمک می‌کنند. به عبارت دیگر، متمم‌ها اطلاعات اضافی و ضروری را فراهم می‌سازند که به مخاطب کمک می‌کند تا مفهوم کامل‌تری از آنچه گفته می‌شود، بدست آورد. به عنوان مثال، در جمله‌ای که فعل یا صفتی وجود دارد، متمم می‌تواند جزئیات بیشتری درباره زمان، مکان، یا نحوه انجام عمل ارائه دهد و در نتیجه، فهم کلی جمله را عمیق‌تر کند. این عناصر زبانی نقش مهمی در غنای بیان و وضوح پیام دارند و به بیان دقیق‌تر و مؤثرتر افکار و احساسات کمک می‌کنند.

لغت نامه دهخدا

متمم. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) تمام و کامل. || درست. ( ناظم الاطباء ).
متمم. [ م ُ ت َم ْ م َ ] ( ع ص ) تمام در تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
متمم. [ م ُ ت َم ْ م ِ ] ( ع ص ) تمام کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). تمام کننده و به انجام رساننده و کامل کننده. ( از ناظم الاطباء ). مکمل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ج، متممات. ( آنندراج ) ( غیاث ). || شکافته و چاک شده. ( ناظم الاطباء ). متکسر. ( از ذیل اقرب الموارد ). || در اصطلاح عروض آن بود که در مصراع اول، به سببی زیادتر بود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه جز دو رکن اصلی جمله ( فاعل و فعل یا مسند و مسندالیه )، در بیشتر فائده دادن جمله بکار برند چون مفعول، انواع قید و صفت و غیره. || به اصطلاح هندسه تمام کننده دایره. ( ناظم الاطباء ). هر شکلی که شکل دیگر بدان تمام شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- متمم زاویه؛ دو زاویه را هنگامی متمم گویند که مجاور باشند ومجموع آن دوزاویه مساوی 90 درجه باشد. پس متمم زاویه 25 درجه و 36 دقیقه برابر است با 64 درجه و 24 دقیقه.
- متمم عدد؛ در علم حساب تفاضل آن عدداست از توان ده بلافاصله بزرگتر از آن عدد و به عبارت دیگر عددی است که چون بر عدد مورد نظر افزوده شود نزدیکترین توان ده به آن عدد بدست آید مثلاً متمم عدد95 عدد 5 و متمم عدد 980 عدد 20 و متمم عدد 3 عدد 7و متمم عدد 659 عدد 341 است.
- متمم مجموعه؛ رجوع به مجموعه ( اصطلاح ریاضی ) شود.
|| ضمیمه. تکمله: متمم قانون اساسی. || هلاک کننده. || اتلاف کننده. || کسی که شتاب میکند در کشتن شخص مجروح. || کسی که آویزان میکند تعویذ را بگردن کودک جهت محافظت از سحر و جادو. ( ناظم الاطباء ). || آن که حصه تیر قمار را به مردم میدهد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || آن که داو او در قمار بارها برآید پس او گوشت حصه خود را بمساکین دهد، یا آن که بقیه گوشت حصه های گوشت جزور را که ناقص بود کامل گرداند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کسی که تیر قمار وی مکرر داو آورد و ببرد و گوشت حصه خود را به مردمان درویش دهد و یا آن که با آن حصه کامل کند حصه های گوشت جزور را که ناقص بود. ( ناظم الاطباء ).
متمم. [ م ُ ت َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن نویرةبن جمرةبن شداد الیربوعی التمیمی، مکنی به ابونهشل شاعر بزرگ و صحابی و از اشراف قوم خویش بوده است و در دوران جاهلیت و اسلام شهرت داشت. مردی کوتاه قد و اعور بود و شعر او که در مرثیه برادرش «مالک » سروده مشهور است. او در زمان عمر در مدینه اقامت داشت. ( از اعلام زرکلی ). رجوع به تاریخ اسلام چ فیاض ص 120 و عقدالفرید ج 1 ص 93 و 337 و ج 3 ص 297 و 216 و ج 6 ص 50 و 56 و 94 و شدالازار ص 9 و عیون الاخبار ج 1 ص 274 و ج 4 ص 31 شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ مِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - تمام کنندة چیزی، کامل کننده. ۲ - در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود. ۳ - در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن ۹٠ درجه باشد. ۴ - دنباله، بقیه.

فرهنگ عمید

۱. آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده.
۲. نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست.
۳. (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح.
۴. بقیه، باقی مانده.

فرهنگ فارسی

تمام کننده، کامل کننده، چیزی که باعث تکمیل وتمام شدن چیزدیگرباشد
( اسم ) ۱ - تمام کننده کامل کننده ۲ - تکمله ضمیمه: متمم قانون اساسی ایران. یا عدد متمم. حاصل ضرب جذر های دو مربع را گویند. ۴ - هر گاه مسند یا مسندالیه مضاف یا موصوف باشند صفت و مضاف الیه را متمم گویند و در این صورت دو کلمه یا بیشتر در حکم یک کلمه است و جزو اول بجزو دوم تمام میشود. توضیح ۱ ممکن است مسندالیه و مسند هر دو یا یکی از آنها دارای متمم باشد: مرد دانشمند همه جا ارجمند است. استاد ما مردی دانشمند است: مرا بعلت بیگانی ز خویش مران که دوستان وفادار بهتر از خویشند. ( سعدی ) توضیح ۲ گاه یک مسند یا یک مسندالیه دارای چند متمم باشد و این در صورتی است که مضاف الیه یا صفتهای متوالی بدنبال یکدیگر در آمده باشند: هوای شهر اصفهان خوبست دوست مهربان وفادار با برادر برابر است.

دانشنامه آزاد فارسی

متمم (دستور زبان). مُتَمِّم (دستور زبان)
در اصطلاح دستور زبان، اسم یا گروه اسمی که پس از حرف اضافه بیاید و وابستۀ یکی از اجزای جمله شود. متمم ممکن است متعلق به فعل جمله باشد مثلِ گروهِ «برادرم» در جملۀ «من قلمم را به برادرم بخشیدم». اسم و صفت تفضیلی هم می توانند متمم بگیرند. مثلِ «مدرسه» و «من» در گروه های «فرار از مدرسه» و «بزرگ تر از من».
متمم (ریاضیات). مُتَمِّم (ریاضیات)(complement)
در ریاضیات، مجموعۀ عضوهای مجموعه ای عامکه در مجموعۀ موردنظر عضویت ندارند. مثلاً اگر مجموعۀ عام مجموعۀ همۀ عددهای صحیح، و مجموعۀ مورد نظر ما مجموعۀ همۀ عددهای زوجباشد، متمم مجموعۀ اخیر مجموعۀ همۀ عددهای فرداست.

جمله سازی با متمم

این متمم در باب انتخاب سناتورها با رأی مستقیم مردم است.
از نبی اینما تولوا خوان ثم وجه اللاه ش متمم دان
که زد قلم بلوح قلب سید امم رقم مکمل شریعت آمد و متمم نعم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی