توزی

توزی

واژه توزی در زبان فارسی به معنای نوعی پارچه یا لباس تابستانی است که ویژگی‌های خاصی دارد. در ادامه، به توضیحات بیشتری در مورد این واژه پرداخته می‌شود:

پارچه کتانی نازک:

توزی به نوعی پارچه کتانی نازک اشاره دارد که نخستین بار در شهر توز بافته می‌شده است. این پارچه به دلیل نازکی و سبکی‌اش، برای فصل‌های گرم و شرایط آب و هوایی گرم بسیار مناسب است. از آنجا که از کتان تهیه می‌شود، خواص طبیعی و تنفس‌پذیری بالایی دارد که باعث راحتی در استفاده می‌شود.

جامه تابستانی:

توزی همچنین به عنوان یک نوع لباس تابستانی شناخته می‌شود. این لباس معمولاً قبا یا جامه‌ای بسیار نازک است که از پارچه کتان تهیه می‌شود. به دلیل نازکی و سبکی، این نوع لباس برای روزهای گرم تابستان بسیار مناسب است و به افراد کمک می‌کند تا در هوای گرم احساس راحتی کنند.

خواص پارچه: 

پارچه‌های کتانی به دلیل خاصیت جذب رطوبت و تنفس‌پذیری، معمولاً در فصل تابستان به عنوان انتخابی ایده‌آل شناخته می‌شوند.

لغت نامه دهخدا

توزی. ( ص نسبی، اِ ) قبا و جامه تابستانی بسیار نازک را گویند و آن را از کتان بافند و منسوب به توز را نیز می گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). جامه باشد منسوب به شهرتوز. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). نام جامه ٔتابستانی. ( صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). منسوب به توز و بافته ای که از جنس کتان در آنجا می بافته اند و می پوشیده اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوعی از جامه نفیس و در سراج، نوشته: توزی نام جامه منسوب به شهر توز، که شهری است از ملک فارس. ( غیاث اللغات ). و از ابیات حکیم سنائی و مختاری چنین استنباطمی گردد که آن را از کتان ببافند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ): جامه ای است که به شهر توز از ناحیت پارس کنند و همه جامه های توزی از اینجا برند. ( حدود العالم ).
ای تنم در هجر تو چون برگ بید اندر خزان
ای دلم در عشق تو چون توزی اندر ماهتاب.فرخی.کنون چنان شدم از بر او کجا تن من
به ناز پوشد توزی و صدره دیباه.فرخی.لباس من به بهاران ز توزی و قصب است
به تیرماه خز قیمتی و قز سمور.فرخی.شمشاد به رنگ زلفک خاتون شد
گلنار به رنگ توزی و پرنون شد
با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ، هوا به صورت پشت پلنگ.منوچهری.گفت ز شاهان حدیث ماند باقی
در عرب و در عجم نه توزی و کتان.ابوحنیفه ٔاسکافی.امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی، مخنقه در گردن عقده های همه کافور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520 ). قبای ملحم و عصابه توزی و موزه نمدین داشت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 565 ).
ز آرزوی طراز توزی و خز
زار بگداختی چو تار تراز.ناصرخسرو.سخن چون تار توزی، خوب و باریک و لطیف آور
سخن چون تار باید تا برون آئی ز تار غم.ناصرخسرو.همیشه تا به تموز و به دی بکار شود
لباس توزی و کتان و قاقم و سنجاب.ابوالفرج رونی.در آفتاب امن تو اکنون به کازرون
توزی رفو کنند به تأثیر ماهتاب.مختاری ( از انجمن آرا ).ماه از برای خدمت تخت خدایگان
توزی دهد زمین را هر شب ز ماهتاب.مختاری ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(ص نسب. ) ۱ - پارچة کتانی که در شهر توز (از شهرهای قدیم فارس ) می بافتند. ۲ - جامة تابستانی.

فرهنگ عمید

تهیه شده در توز.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - منسوب به توز. ۲ - ( اسم ) پارچ. کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند.
ابن ندیم او را ثوری ضبط کرده ولی در اسمائ المولفین جلد ۱ صفحه ۴۴٠ توزی آمده است.

دانشنامه عمومی

شهر توزی در بخش انترن در ایالت گروبوندان در کشور سوئیس واقع شده است که ۲٬۵۰۰ نفر جمعیت دارد.

جملاتی از کلمه توزی

نه هنرتوزی و سخنرانیست که خیالات مرد زندانی است
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من به ناز پوشد توزی و صدره دیباه
آنکه نَبّال خلافش بر تن اهل نفاق صد هزاران تیر توزی از رگ شریان‌ کند
سپهر نیلگون گردی لباس نیلگون توزی زمین کهرباگون را شدی رخ قیرگون یکسان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم