درخت بچه

لغت نامه دهخدا

درخت بچه. [ دِ رَ ب َ چ َ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) پاجوش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): چون خواهند که درخت شاه بلوط را بکارند درخت بچگان که بروید برکشند و بازنشانند. ( فلاحت نامه ).

جمله سازی با درخت بچه

فرزندان جنگل به عنوان ساکنان اصلی وستروس معرفی می‌شوند، اما برای هزاران سال دیده نشده‌اند. تصور می‌شود که آن‌ها موجودات انسان‌نمای کوچکی هستند، تاریک و زیبا، با قدرت‌های مرموز بر رؤیاها و طبیعت. آن‌ها ظریف، سریع و چابک بودند و می‌توانستند با سرعتی آرام روی زمین و همچنین در میان کوه‌ها و درختان حرکت کنند. جورج آر.آر. مارتین گفته‌است: «فرزندان… خب، بچه هستند. الف‌هایی که تا سر حد مرگ کشته شده‌اند.»
بچه داشته باشد. برای مثال حالت خاصی از درخت
بحيرا ديد كاروانيان در زير درخت، نزديك دير او فرود آمدند، و قطعه ابر بردرخت سايه افكند، سپس قسمتى از شاخه هاى درخت بهم آمد و سرازير شد و پسر بچه اىرا در سايه خود گرفت !
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
منعقد
منعقد
فاسد
فاسد
کص
کص
گواد
گواد