تم

کلمه تم در زبان فارسی معانی گوناگونی دارد که بسته به متن و زمینه کاربرد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: موضوع اصلی یا مایه که مفهوم اساسی یک اثر (ادبی، هنری و غیره) یا یک بحث، مانند تنهایی، عشق یا مبارزه با ظلم در یک داستان. پس‌زمینه یا زمینه که محیطی که یک رویداد یا موضوع در آن رخ می‌دهد، مانند رنگ‌ها و بافت‌ها در یک نقاشی. فاعل (در دستور زبان)، کسی یا چیزی که کاری را انجام می‌دهد. درون‌مایه که ایده یا پیامی که نویسنده یا هنرمند قصد انتقال آن را دارد. در موسیقی که یک ملودی یا قطعه کوتاه که در یک قطعه بزرگتر تکرار یا بسط داده می‌شود. در زبان عربی که به معنای انجام شدن کامل چیزی. برای درک دقیق معنی تم، توجه به متن و زمینه استفاده ضروری است.

لغت نامه دهخدا

تم. [ت َ ] ( اِ ) آفتی است که در چشم پیدا می شود مانند پرده و آن را به عربی غشاوه گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ). ویا کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). مجازاً بمعنی تاریکی و سیاهی آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اوستا تمه ( تاریکی )، پهلوی توم، پهلوی وندیداد تومیک، هندی باستانی تامس ( تاریکی )، افغانی تورتم ( تاریکی ). ( حاشیه برهان چ معین ): و سپیدی و تم از چشم ببرد چون در چشم کشند. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
میان هوا جای جای ابر و نم 
چو افتاده بر چشم تاریک تم.اسدی.ز بس گرد، چشم جهان تم گرفت 
ز بس کشته، پشت جهان خم گرفت.اسدی.روی آفاق بمن خوب نماید به تو زشت 
دیده خلق ز من نور فزاید ز تو تم.اسدی.ای کحل کفایت توبرده 
از دیده آخرالزمان تم.خاقانی.هرکه را دوست براند تو مخوان 
گرنه در چشم وفای تو تم است.خاقانی.گلستان جان آرزومند آبست 
از آن دیده را هیج بی نم ندارم....
از آنگه که خاک درت سرمه کردم 
به چشم سعادت درون، تم ندارم.خاقانی.این سبب را من معین گفتمی 
گر نبودی چشم فهمت را تمی.مولوی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).نرگس نشان سروری اندر جبین تو
بیند اگرچه در بصرش علت تم است.ابن یمین. || در کردی بمعنی مه و میغ آمده... و تما بزبان قمی بخاری است که از غذا برخیزد... ( حاشیه برهان چ معین ): 
چو برق روشن و خوب است در سخن معنی 
برون ز معنی دیگر بخار و باد و تم است.ناصرخسرو ( دیوان ص 89 ).مرحوم دهخدا در حواشی و ملاحظات دیوان ناصرخسرو ص 634 آرد: «کلمه تم را در ذیل بمعنی غبار گرفته اند. در فرهنگها این کلمه بمعنی غبار مطلق نیامده مگر کلمه غشاوه و پرده چشم را به غبار ترجمه کنیم، آن وقت هم مخصوص چشم خواهد بود. در عربی هم معنیی نمی دهد که در این جای بکار آید. دوست فاضل من آقای رشید یاسمی می گوید تم در زبان کردی بمعنی مِه و میغ است. اگر فرض کنیم در قدیم این معنی برای تم متداول بوده است در اینجا بی مناسبت نخواهد بود». || پرده و پوشش. ( ناظم الاطباء ).
تم. [ ت ِ ] ( اِ ) میوه درخت سماق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - موضوع اساسی، مایه. ۲ - زمینه.
(تَ ) [ په. ] (اِ. ) ۱ - تیرگی چشم، بیماری ای که باعث نابینایی و کمی دید می شود. ۲ - تاریکی، سیاهی.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) موضوع، مبحث.
۲. ماده، مایه.
۳. (ادبی ) موضوع انشا.
۴. (موسیقی ) زمینۀ یک آهنگ موسیقی، آهنگی که موضوع یک قطعه موسیقی است، موضوع یا ملودی مقدم یک آهنگ.
= آب مروارید: نرگس نشان سروری اندر جبین تو / بیند اگرچه در بصرش آفت تم است (ابن یمین: ۲۴ ).

فرهنگ فارسی

تاریکی، تیرگی، تیرگی چشم، بیماری آب مروارید، موضوع، بحث، ماده، مایه، موضوع انشائ، موسیقی
( اسم ) ۱- موضوع اساسیمیایه. ۲- زمینه.
و بکسر فصیح تر است. تمام.

دانشنامه آزاد فارسی

تِم (theme)
در موسیقی، یک ملودی یا فیگور موسیقایی مبنا، که غالباً در شکل های مختلف (واریاسیون) ظاهر و به منزلۀ موضوع اصلی آن قطعه اختیار می شود.

ویکی واژه

تیرگی چشم، بیماریی که باعث نابینایی و کمی دید می‌شود.
تاریکی، سیاهی.
موضوع اساسی، مایه.
زمینه.

جمله سازی با تم

کنون می‌روم با تمام سپاه همه نره‌دیوان چو قیر سیاه
چنین گفت با رستم اسفندیار که اکنون سرآمد مرا روزگار
هین منم آن کس که مسجد ساختم پل بر آن رود بزرگ انداختم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان