کلمه تصمیم در زبان فارسی به معنای انتخاب یا ارادهای است که برای انجام یک عمل اتخاذ میشود. این واژه میتواند به همراه دیگر کلمات به کار رود و در جملات خبری و سوالی نیز مورد استفاده قرار گیرد. در نوشتار رسمی، ضروری است که به توضیحات و معانی مرتبط توجه شود. همچنین، استفاده از علامتهای نگارشی مانند ویرگول و نقطه میتواند به برقراری ارتباط بهتر در جملات کمک کند. باید به این نکته توجه داشت که این واژه ممکن است با واژههای مشابهی چون نظر یا انتخاب تفاوتهایی داشته باشد؛ بنابراین در متون تحلیلی یا مشاورهای باید به این موضوع دقت کرد.
تصمیم
لغت نامه دهخدا
تصمیم. [ ت َ ] ( ع مص ) کر گردانیدن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || گزیدن کسی را و دندان فروبردن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بگذشتن شمشیر و تیر از آن چیز که بر آن آید. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). درگذشتن شمشیر از استخوان و آهن و جز آن از آنچه بر وی آید یا رسیدن پیوندها را و بریدن. || قادر کردن مرد اسپ را برگیاه، پس فربه و کلان شکم گردیدن. || بیاد کسی دادن سخن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خالص کردن و استوار کردن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || بگذشتن در رفتن و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). بگذشتن در کاری. ( زوزنی ). گذشتن در کار و در عزیمت. ( از منتهی الارب ).برای خود در کاری رفتن و عزم بر آن کردن. ( از قطر المحیط ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی در فارسی امروز بمعنی اراده، عزم، قصد و بیشتر با داشتن و گرفتن استعمال شود. || ( اصطلاح نجوم ) در اصطلاح احکامیان دوری کوکب از آفتاب بمقدار شانزده درجه و نیم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). تصمیم آن است که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا بمقارنه بر او گذشته بود به کمتراز شانزده دقیقه. ( التفهیم بیرونی چ همایی ص 461 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) اراده کردن آهنگ کاری کردن. ۲ - ( اسم )قصد آهنگ. جمع: تصمیمات.