تجسم، در سادهترین تعریف، فرایند خلق تصویری ذهنی از یک شیء، موقعیت یا ایده است. این تصویرسازی ذهنی میتواند طیف گستردهای از مفاهیم را دربرگیرد؛ از اهداف و آرزوهای آینده گرفته تا خاطرات گذشته و حتی سناریوهای فرضی. به بیان دیگر، تجسم به معنای بهکارگیری قدرت تخیل برای آفرینش تصاویر ذهنی از آنچه مدنظر شماست، میباشد. تجسم مهارتی شناختی است که به فرد امکان میدهد با استفاده از قوۀ تخیل خود، تصاویر ذهنی از اهداف، آرزوها، رویدادهای گذشته یا موقعیتهای فرضی خلق کند. این تصاویر میتوانند بهعنوان ابزاری کارآمد در جهت برنامهریزی، یادآوری یا تمرین ذهنی مورد استفاده قرار گیرند.
تجسم
لغت نامه دهخدا
تجسم. [ ت َ ج َس س ُ ] ( ع مص ) تناور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). || کاربهین فراپیش گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). بر کاری بزرگ شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بکار بزرگ شدن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). || بر بلندی ریگ یا کوه برشدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || متوجه زمینی شدن و اراده وی نمودن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || برگزیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برگزیدن کسی را از میان قوم. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ): تجسمته من بینهن بمرهف. ( اقرب الموارد ).تجسموا من بین العشیرة رجلا فارسلوه. ( اقرب الموارد ). || ( به اصطلاح اهل فلسفه جسم و بدن گرفتن وجود غیرمادی. ( فرهنگ نظام ). || در تداول فارسی امروز، در نظر آوردن، خیالی را واقعیت دادن.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ایجاد کردن تصویر چیزی در ذهن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) تناور شدن دارای جسم شدن جسم پذیرفتن. ۲-( اسم ) تناوری جسم پذیری. جمع: تجسمات.