سارو

نام سارو به معنای پرنده‌ای سیاه رنگ در هند است که مشابه طوطی سخن‌گو می‌باشد. این نام پسرانه با ریشه‌های ترکی، کردی و فارسی، تا کنون 13,854 بار در ایران ثبت شده است. از نظر آوایی، این نام خوش‌طنین و دلنشین است و در میان نام‌های ترکی، جایگاه ویژه‌ای دارد. تلفظ این نام در فارسی سارو و در انگلیسی به صورت /sāro/ است و در نوشتار انگلیسی به شکل saro نوشته می‌شود. تلفظ این نام ساده است و از نظر عددی نیز، در علم ابجد دارای ارزش خاصی است؛ عدد ابجدی آن 267، ابجد وسیط 15 و ابجد صغیر نیز 15 می‌باشد. همچنین سارو نام پرنده‌ای سیاه رنگ است که در هندوستان یافت می‌شود و به‌طور مشابه با طوطی‌ها، قادر به سخن گفتن است.

لغت نامه دهخدا

سارو. ( اِ ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است. ( الفاظ الادویه ) ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را شار و شارک نیز خوانند. ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویه ) ( شعوری ). در این زمان آن را سینا گویند. ( شعوری ). به هندی سار را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). ساروک. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به سار، سارج، سارچه،سارک، سارنگ، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو شود.
سارو. ( اِ ) صاروج. ( جهانگیری ) ( برهان ). و آن آهک رسیده با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.( برهان ) ( آنندراج ). چار، ساروج. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن. آهک ساروج: 
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره سارو.فرخی ( ازجهانگیری و شعوری ).رجوع به ساروج و صاروج شود.
سارو. ( ترکی، پیشوند ) مزید مقدم ( پیشاوند ) اسامی امکنه. ساروجه. ساروجلو. ساروخانی. ساروکلا. || مزید مقدم ( پیشاوند ) اسامی رجال: سارواصلان. سارو پیره. ساروتقی. ساروخان. ساروخواجه. ساروعلی. ساروقپلان. این استعمال در ایران بیشتر در دوره صفویه معمول بوده است. رجوع به ساری و صاری شود.
سارو. ( اِخ ) نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است. در مجمل التواریخ و القصص ترانه ذیل از همدان نامه عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است: ساروجم کرد، بهمن کمربست، دارای دارا گرداهم آورد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود.
سارو. ( اِخ ) ( قلعه ٔ... ) در شهر جی [ اصفهان ] جای داشته است. رجوع به ساروق و سارویه شود.
سارو. ( اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزار بخش بهشهر شهرستان ساری، واقع در 56 هزارگزی خاور بهشهر، و یک هزارگزی جنوب راه شوسه بهشهر به گرگان. دامنه، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی، آب آن از چشمه عباس آباد، و محصول آن برنج، غلات،مرکبات، صیفی، مختصری ابریشم و پنبه است، 445 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی زنان آن کتان بافی است. راه فرعی به شوسه دارد. گله داران آن در تابستان به ییلاقات چهاردانگه میروند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ). مدفن امامزاده عبداﷲ در آن واقع است. ( ترجمه مازندران رابینو ص 94 ).

فرهنگ معین

(اِ. ) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پرنده ایست سیاه رنگ که مانند طوطی سخن گوید و در هندوستان فراوانست.
از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو است

فرهنگ اسم ها

اسم: سارو (پسر) (ترکی، کردی، فارسی، آشوری) (پرنده) (تلفظ: sāru) (فارسی: سارو) (انگلیسی: saro)
معنی: نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو است، طوطی، ( = ساروک ) نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد، ( در ترکی ) ساروج، ( اعلام ) نام چندین روستا در شهرستان های زاهدان، بهشهر، ( سارو مزرعه ) سمنان، نام پرنده ای سیاه رنگ، سار، سارنگ، شارک، ماه

ویکی واژه

پرنده‌ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال‌های سفید هم دارد.

جمله سازی با سارو

چو لختی بشد ساروان لنگ لنگ شتر دید در کام و چنگ نهنگ
ترا چه کار به ساروئیان خرخسته ترا چه کار به ناخن زنان بهتان گو
که شاپور در روم شد کاروان به بازارگانی چو یک ساروان