درازدست

لغت نامه دهخدا

درازدست. [ دِ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه دست دراز دارد. طویل الباع. طویل الید. طویل الیدین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || حریص.طماع. ( ناظم الاطباء ): اما بسیار طامع است و درازدست، مال نه فراخور خویش می ستاند که صدهزارودویست هزار می ستاند. ( آثار الوزراء عقیلی ). || غالب و چیره. ( آنندراج ). که بر ملک غیر به قهر و غلبه دست یابد. ( از ناظم الاطباء ). مسلط:
زلف درازدست تو می آورد به دام
چندانکه چشم شوخ تو سر می دهد مرا.صائب ( از آنندراج ).سَلاطة؛ درازدست و چیره شدن. ( از منتهی الارب ). || ظالم. متجاوز. متعدی. تجاوزکار:
جوان که قادر گردد درازدست شود
امیر کوته دستست و قادرست و جوان.فرخی.یزد جردبن بهرام ولی عهد پدر بود، امامردی ظالم بدخوی درازدست بود و از این جهت او را یزد جرد اثیم خواندندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 22 ).
درازدست. [ دِ دَ ] ( اِخ ) لقب کی اردشیر، یعنی بهمن بن اسفندیار. ( از مفاتیح العلوم ). لقب اردشیر اول ( 466 - 424 ق. م. ) پنجمین پادشاه هخامنشی. درازانگل. ریونددست. مهابهو. درغوبازو. ماکروخیر. مقروشر. طویل الید. طویل الیدین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).در تاریخ ایران باستان پنجمین پادشاه هخامنشی اردشیر اول ( 466 - 424 ق.م. ) ودر داستانهای ایرانی، بهمن بن اسفندیار کیانی را به لقب درازدست و درازانگل و ریونددست خوانده اند. مرادف این صفت در اوستا دَرِغوبازو ( = درازبازو ) و درسنسکریت مَهابهو ( = بزرگ بازو ) و در یونانی ماکروخیر ( معرب آن مقروشر ) و درلاتینی لُنژی مانوس است.
وجه تسمیه نادرست - در وجه تسمیه این القاب و نعوت، اغلب نویسندگان شرق و غرب راه خطا سپرده اند. بیرونی ( آثار الباقیه ص 111 ) نویسد: اردشیربن اخشویرش و هوا الملقب بمقروشر؛ أی طویل الیدین. و در جای دیگر ( ص 105آثار الباقیه ) لقب او را طویل الباع آرد. قفطی در تاریخ الحکماء ( چ لیپزیگ ص 18 ) او را طویل الید گفته. ابوالفرج ابن العبری در مختصرالدول ( ص 87 ) وی را طویل الیدین نامیده است. مؤلف مجمل التواریخ و القصص در ص 30 نویسد: «کی بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او رااردشیر بود که اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند، سبب آنکه بر پای ایستاده دست فروگذاشتی از زانوبند گذشتی، واندر این معنی فردوسی از شاهنامه گفته است:

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (ص مر. ) متجاوز، حریص، طماع.

فرهنگ عمید

۱. کسی که دست های دراز داشته باشد.
۲. [مجاز] متعدی، متجاوز.
۳. [قدیمی، مجاز] شخص مسلط و چیره و غالب.
۴. [قدیمی، مجاز] حریص، طماع.

فرهنگ فارسی

کسی که دستهای درازداشته باشد، غالب وچیره
لقب اردشیر اول هخامنشی.
( صفت ) ۱ - آنکه دارای دستهای دراز باشد. ۲ - مسلط غالب. ۳ - متجاوز متعدی. ۴ - حریص طماع.
لقب کی اردشیر یعنی بهمن بن اسفندیار

جمله سازی با درازدست

💡 چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی

💡 در دامن شب آویزچون بسته گشت کارت کاین جادرازدستی ترک ادب نباشد

💡 بر ما درازدستی زلف تو از قضاست این تنگ باری لب لعل تو از کجاست؟

💡 کمند زلف تو با آن درازدستها چو خال یک گره از پیچ وتاب خواهد شد

💡 با زلفِ بتان درازدستی کم کن بت را چه گنه تو بت پرستی کم کن

💡 درازدستی آه مرا به لطف ببخش عنان جور و ستم را اگر نمی گیری

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لوتی یعنی چه؟
لوتی یعنی چه؟
مجال یعنی چه؟
مجال یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز