دادار به معنای کسی است که میبخشد و عدالت را برقرار میکند. این واژه به عنوان صفتی برای خداوند نیز به کار میرود و به خالق و آفریدگار اشاره دارد. در گذشته، دادار به عنوان نامی برای خالق و آفریننده در نظر گرفته میشد و به نوعی نمایانگر ویژگیهایی چون عادل بودن و بخشندگی میباشد. از این رو، این واژه نه تنها نشاندهنده قدرت و توانایی خداوند در خلق جهان است، بلکه بر جنبههای اخلاقی و انسانی او نیز تأکید دارد. در بسیاری از متون دینی و فلسفی، مفهوم دادار به عنوان نماد حقیقت و برقراری تعادل در نظام هستی مطرح میشود. این نام، تجلیدهنده صفاتی است که مظهر رحمت و انصاف در عالم هستی به شمار میآید.
دادار
لغت نامه دهخدا
دادار. ( ص ) عادل. دادگر. ( آنندراج ). عدل. به معنی عادل و مرکب است از «داد» و کلمه «ار» که مفید معنی نسبت است. ( غیاث ). اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه کلمه مرکب از ریشه «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پسوند «تار» علامت فاعلی و لغةً به معنی بخشاینده و آفریننده است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || این کلمه در اوستا داتَر و همیشه صفت اهورامزداست به معنی آفریدگار و آفریننده:
داد پیغام بسر اندر عیّار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
کاین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد دادار مرا.رودکی.برفتم من اکنون بفرمان تو
به یزدان دادار پیمان تو.فردوسی.مصر ایزد دادار بفرعون لعین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار.فرخی.بشکر او نتوانم رسید پس چکنم
ز من دعا و مکافات از ایزد دادار.فرخی.هرچه باید ز آلت امکان
همه دادستش ایزددادار.فرخی.از آب گنگ سپه را بیک زمان بگذاشت
بیمن دولت و توفیق ایزد دادار.فرخی.نه آن بود که تو خواهی همی و داری دوست
چه، آن بود که قضا کرد ایزد دادار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).وانت گوید کردگار نیک و بد
ایزد دادار و دیو ابترست.ناصرخسرو.تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.ناصرخسرو.مهربان بر تو خسرو عالم
وز تو خشنود ایزد دادار.مسعودسعد.جز این بت که هر صبح از اینجا که هست
برآرد بدادار یزدان دو دست.سعدی. || ( اِخ ) نامی از نامهای خداوند. خدای تعالی عز و جل شأنه. نام خدای عزوجل. ( برهان ). یزدان. ایزد. باری تعالی. ( شرفنامه ):
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بر دادار بر روشنان را.دقیقی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 114 ).به ایرانیان گفت بهرام گرد
که جان را بدادار باید سپرد.فردوسی.بشد پیش دادار خورشید و ماه
نیایش بدوکرد و پشت و پناه.فردوسی.
فرهنگ معین
(ص. ) ۱ - آفریننده. ۲ - بخشاینده.
فرهنگ عمید
۲. بخشاینده.
۳. آفریننده، آفریدگار: جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹ ).
۴. (اسم ) یکی از نام ها و صفات باری تعالی: هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی: ۶/۲۲۵ )، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱: ۱۹۱ ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) عادل داد دهنده
نام قصبه ای در بلوچستان کنار نهر بولان
( داد آر ) داد آورنده
فرهنگ اسم ها
معنی: داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، یکی از نام ها و صفات باری تعالی، ( در قدیم ) خالق و آفریدگار، از نام های خداوند، خالق
ویکی واژه
آفریننده.
بخشاینده.
نک دودور.
عادل. دادگر. عدل. به معنی عادل و مرکب است از «داد» و واژهی «ار» که مفید معنی نسبت است. اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه واژهای مرکب از ریشه «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پسوند «تار» علامت فاعلی و واژهای به معنی بخشاینده و آفریننده است.
این واژه در اوستا داتر (داتَر)
دارنده.
پادشاه عادل.
قاضی عادل. دادور.
نامی از نامهای خداوند.
جمله سازی با دادار
یکی سوگند خورد آزاده رامین به دادار جهان و ماه و پروین
زدادار نفرین بدان کینه جوی شود ازجهان کنده بنیاد اوی
سلامی وافر از یزدان دادار بر آن داور که امت راست سالار