خشن

کلمه خشن در زبان فارسی به معنای زبر، ناهموار یا بی‌رحم است. این واژه معمولاً به عنوان صفت به کار می‌رود و می‌تواند قبل از اسم قرار گیرد. هنگام استفاده از این کلمه به عنوان صفت، باید به تطابق آن با اسم توجه کرد. در زبان فارسی، صفات باید از نظر جنس و عدد با اسم هماهنگ باشند. با این حال، چون این واژه یک صفت عمومی است، در مورد جنس تغییر نمی‌کند. می‌توانید از این واژه برای توصیف اشیاء یا حالات در جملات توصیفی استفاده کنید. همچنین، این کلمه می‌تواند به عنوان قید در ترکیب‌های مختلف به کار رود، هرچند که این کاربرد کمتر رایج است. در زمینه‌های خاص مانند نقد ادبی یا اجتماعی، این کلمه ممکن است بار معنایی خاصی داشته باشد، بنابراین توجه به زمینه استفاده از آن اهمیت دارد. همچنین، این واژه می‌تواند به گیاهی اشاره کند که از آن برای بافتن جامه استفاده می‌شود و فقیران و درویشان آن را می‌پوشند.

لغت نامه دهخدا

خشن. [ خ َ ش ِ ] ( ع ص ) درشت از هر چیز. ( قاموس اللغه ). مقابل لین. صلب. زبر. زمخت. ناهموار. ناخوار. ناهنجار. ( یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی. ( از منتهی الارب ). ج، خِشان. || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او درشتی و زبری در عضو باشد. ( شرح نصاب ) درقانون در مبحث «الاوجاع التی لها اسماء» شیخ می گوید: سبب وجعالخشن... و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: العی است گویی چیزی درشت به آن موضع میرسد.
خشن. [ خ ُ ] ( ع مص ) درشت گردیدن. ( منتهی الارب ).
خشن. [ خ ُ ] ( ع مص )ج ِ اَخشَن. ( از منتهی الارب ). رجوع به «اخشن » شود.
خشن. [ خ َ ش َ ] ( اِ ) گیاهی باشد که از آن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ). || جامه ساخته شده از خشن:
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری.خاقانی.ای که ترا به زخشن جامه نیست
حکم بر ابریشم و بادامه نیست.نظامی.- خشن پوشیدن؛ جامه ای که از گیاه خشن بافته باشند در بر کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| منافق بودن.( از ناظم الاطباء ).
خشن. [ خ َ ش ِ ]( اِ ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه.( از برهان قاطع ). خشین. خشنسار. ( حاشیه برهان قاطع ). در لغت نامه فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه برهان قاطع آمده: خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس.

فرهنگ معین

(خَ ش ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - درشت، زبر. ۲ - تندخو، نامهربان.
(خَ شَ ) (ص. ) ۱ - مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر. ۲ - بازی که نه سفید باشد نه سیاه.
( ~. ) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] فاقد نرمش و مهربانی، تندخو: نگاه خشن.
۲. [مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت، زمخت: صدای خشن.
۳. [مقابلِ نرم] زبر، ناهموار: پوست خشن.
کبود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند.
گیاهی باشد که از آن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند.

جملاتی از کلمه خشن

تو گفتی شب تیره رخشنده ماه به درآمد از زیر ابر سیاه
درخشنده آورده با خویشتن چو شمع فروزده تیغ و کفن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم