سان به دو مفهوم مختلف اشاره دارد. نخست، به عنوان یک ارز دیجیتال یا توکن شناخته میشود که در شبکه ترون (Tron) فعالیت میکند و با نماد اختصاری SUN معرفی میگردد. این ارز دیجیتال بخشی از اکوسیستم ترون است و به کاربران این امکان را میدهد که در معاملات و فعالیتهای مالی مختلف در بستر این شبکه شرکت کنند. دومین معنا، در زبان فارسی به مفهوم رسم، عادت، روش یا مانند و مثل به کار میرود. این واژه در فرهنگ و ادب فارسی به عنوان نشانهای از سنتها و شیوههای زندگی مردم مورد استفاده قرار میگیرد. به طور کلی، سان از دو جنبه مهم برخوردار است: یکی از منظر مالی و فناوری اطلاعات، و دیگری از دیدگاه فرهنگی و اجتماعی.
سان
لغت نامه دهخدا
خورشید تیغ تیز ترا آب میدهد
مریخ نوک نیزه تو سان زند همی. دقیقی.درگاه به امید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را.انوری.بسا کز رنج دشمن را همی مالید جان در تن
در آن ساعت که آهنگر همی مالید برسانش.( از تاج المآثر ).رجوع به سامیز شود. || مخفف سوهان در اراک ( سلطان آباد ) سون ( مکی نژاد ) رک: سوهان. و رک: سوهن. و رک: ص له دیباچه مؤلف. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مطلق سوهان اعم از چوب ساوی و آهن و طلا و نقره ساوی. ( برهان ). سوهان. ( غیاث ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ):
گویی که باد توده سوهان آژده
گاهی زند بصیقل و گاهی زند بسان.( از تاج المآثر ). || طرز و روش. رسم و عادت. ( برهان ) ( غیاث ) ( اوبهی ). رسم و نهاد.( صحاح الفرس ). رسم. ( شرفنامه ). هیئت. ( دهار ). حال. ( صحاح الفرس ). و این کلمه با ترکیبات بدان، بدین، بر، بر آن، بر این. به، دگر، دیگر، زین، سیرت، یک، یکی، آید:
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید بوی ندهد برسان دار بوی.رودکی.سپاهی بدین سان بیاید ز چین
ز سقلاب و ختلان و توران زمین.فردوسی.بدان بد که گردون بگیرد بچنگ
بر آن سان که نخجیر گیرد پلنگ.فردوسی.بنام نیک از اینجا روان شدن بهتر
که بازگشتن نزد پدر به دیگرسان.فرخی.عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان.فرخی ( دیوان ص 121 ).تا تو را دیده ام ای ماه دگرسان شده ام
باخلل گشت همی حال من و حال حذر.فرخی.
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - سوهان. ۲ - سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند.
(اِ. ) بهره، پاره.
فرهنگ عمید
حصه، بهره، پاره.
* سان سان: [قدیمی] حصه حصه، پاره پاره.
جا، مکان: گورسان: بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴ ).
۱. رسم، عادت.
۲. [قدیمی] طرز، روش.
۳. مثل، طور: به سان، برسان، چه سان، یک سان، دیگرسان، بدان سان، ازاین سان، جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵ )، نه همه سال کار هموار است / نه به هر وقت حال یک سان است (مسعودسعد: ۷۱ ). &delta، بیشتر به صورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن )، بدین (به این )، زین (از این ) استعمال می شود.
۴. مثل، مانند، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آب سان، آینه سان، پیل سان، دیوسان، ذره سان، شیشه سان، قندیل سان، آب صفت هر چه شنیدی بشوی / آینه سان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱: ۸۸ ).
۵. [مقابلِ رژه] (نظامی ) بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستاده اند.
* سان دیدن: (مصدر لازم ) (نظامی ) بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده ) از سربازانی که به صف ایستاده باشند.
فرهنگ فارسی
پسوند مکان: خارسان ( خارستان )
از قرای بلخ
دانشنامه عمومی
سان (حرف). سان ( حرف ) ( بزرگ Ϻ، کوچکϻ; ( به یونانی: σάν ) ) یکی از حرف های الفبای یونانی بود. شکل آن شبیه شکل به پهلو چرخیده M امروزی الفبای لاتین یا سیگمای الفبای یونانی بود و به عنوان جایگزین سیگما در تولید صدای /س/ عمل می کرد و در الفبا بین پی و قوپا قرار داشت. از نام «سان» علاوه بر نشان دادن این حرف تاریخی مستقل، به عنوان یک نام جایگزین برای نشان دادن حرف سیگما نیز استفاده می شده است.
دانشنامه آزاد فارسی
(پیش تر: بوشمن) گروه کوچکی از مردم شکارچی گردآورندۀ خوراک، ساکن در صحرای کالاهاریو اطراف آن. زبان آنان به خانوادۀ زبانی خویسانتعلق دارد.
ویکی واژه
قاعده، قانون.
رسم، عادت.
پسوند شباهت: دیوسان.
در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرماندهاست به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستادهاند عبور میکند.
بهره، پاره.
سوهان.
سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند.
جمله سازی با سان
برآید کام تو چون از من آسان چرا کامم ز تو مشکل برآید
تو کس بی کسان و من بی کس بی کسی را به غور کار برس
پس پسندی که به قول دو سه خس با خس و خاک کنی یکسانم؟