یک واژه فارسی است که با معانی مختلف به کار میرود و در فرهنگ و زبان ما جایگاه ویژهای دارد. این واژه در اصل به معنای راه یا مسیر است و میتواند به انواع مسیرهای فیزیکی، معنوی و حتی فکری اشاره کند. به عنوان مثال، در ادبیات فارسی، شاعران و نویسندگان از آن به عنوان نمادی از سفر زندگی، جستجوی حقیقت و دستیابی به اهداف استفاده کردهاند. علاوه بر این، این واژه به عنوان یک علامت اختصاری به معنای رحمة الله علیه نیز شناخته میشود که به احترام و یادبود بزرگان دین و شخصیتهای مهم تاریخی به کار میرود. این علامت اختصاری در متون مذهبی و تاریخی به طور گستردهای مورد استفاده قرار میگیرد و نشاندهنده محبت و ارادت مردم به شخصیتهای مذهبی است. به طور کلی، این واژه نه تنها در زبان فارسی یک اصطلاح مهم و پرکاربرد به شمار میآید، بلکه در زندگی، ادبیات، و تاریخ نیز نقش بسزایی دارد. این واژه با بار معنایی عمیق خود، احساساتی چون امید، هدایت و جستجوی راه درست را به تصویر میکشد و نشاندهنده جایگاه ویژهای است که زبان فارسی برای واژهها و نمادهای خود قائل است.
ره
لغت نامه دهخدا
- ره بسیج؛ همراه. هم سفر:
جهاندار با ره بسیجان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش.نظامی.- ره پاییدن؛ راه پاییدن. کشیک دادن. نگهبانی راه نمودن: آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157 ).
- ره تافتن بسویی؛ بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا:
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهرتاب.ناصرخسرو.- ره رفته؛ عزیمت کرده. راهی شده:
به ره خفتگان تا برآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.سعدی ( بوستان ).|| مزید مؤخر امکنه: فهره. قاصره. باره. دیره. دیبوره.آره. سمیره. بویره. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به راه در همه معانی و ترکیبات شود.
ره. [ رَه ْ ] ( علامت اختصاری ) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی. مخفف رحمةاﷲ علیه، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه ( در کتب اهل سنت ) و رحمةاﷲ علیه ( در کتب شیعی ). ( یادداشت مؤلف ).
ره. [ رُه ْ ] ( اِ ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت. ( ناظم الاطباء ). نیکی. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ). || سیرت زهاد و پارسایان.( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. ( برهان ). رجوع به رهبان شود.
ره. [ رَه ه ] ( ع ص ) طست ره؛ طشت فراخ نزدیک تک. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کرت، مرتبه، دفعه.
۳. قاعده، رسم، روش.
۴. (موسیقی ) آهنگ و نغمه.
* ره بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی، راه بردن، راه جستن.
فرهنگ فارسی
طریق، راه، کرت ودفعه ومرتبه، قاعده ورسم وروش
( اسم ) ۱ - جاده ای که مردم و جانوران از آن عبور کنند طریق صراط. یا راه خفته راهی بسیار دور و دراز و هموار. یا راه حل طریقه حل مشکل. یا راه راست جاده مستقیم راه بدون انحراف و اعوجاج. یا راه راست نمودن هدایت کردن ارشاد نمودن. یا راه میانه طریق معتدل یا از راه بچاه بردن ۱ - بچاه افکندن کسی را. ۲ - گمراه کردن بظلالت افکندن یا از راه بدر بردن گمراه کردن فریفتن یا از راه بردن ۱ - از راه راست منحرف کردن ۲ - گمراه کردن گول زدن. یا از راه راندن از راه بردن. یا به راه آوردن ۱ - کسی را وارد راه مستقیم و اصلی کردن. ۲ - رام کردن. یا به راه افتادن ۱ - حرکت کردن. ۲ - شروع به اجرای عملی کردن پس از کسب اطلاعات مقدماتی. یا راهانداختن کار کسی را وسیله تسهیل انجام شدن کار کسی را فراهم کردن. یا راه بجایی بردن بدانجا رسیدن. یا راه بده بردن ۱ - بمقصود رسیدن. ۲ - معقول بودن سخن. یا راه بسربردن ۱ - تمام کردن راه بسر بردن طریق. ۲ - تمام کردن عملی. یا راه بکسی بردن. او را پیدا کردن: [[ هیچگونه راه بدختر نمی توانم بردن ]] ( سمک عیار ۱٠۷: ۱ ). یا راه باز است و جاده دراز اگر میتوانید به مقصد خود عمل کنید. ۲ - دفعه بار مرتبه کرت دو راه ( دو بار ). ۳ - قاعده قانون رسم. یا راه و رسم طریق روش: [[ راه و رسم زندگانی امروز را بلد نیست ]]. ۴ - طریقه مسلک مذهب کیش. ۵ - نغمه مقام پرده. یا راه روح راح روح.
طست ره. طشت فراخ نزدیک تک