دشواری

واژه‌ی دشواری به‌صورت به‌عنوان یک حامص مرکب به‌کار می‌رود و بر حالت یا کیفیت دشوار و پرمانع دلالت دارد. این مفهوم در زبان فارسی با واژگانی چون اشکال، سختی، زحمت و عسرت بیان می‌گردد و در منابع معتبری چون ناظم‌الاطباء و منتهی‌الارب نیز به‌همین معانی ثبت شده است. همچنین در فرهنگ‌های کهن از جمله دهار و دیگر متون، برابرهای دیگری مانند تعسّر، تکاید، حرج، شق، صعتر، صعداء و صعدد برای آن ذکر گردیده که همگی بر شدت و دشواری شرایط اشاره دارند.

در گستره‌ی زبان و ادبیات فارسی، این مفهوم با عبارات گوناگونی همچون صعوبت، عسر، عسره، عسری، عنت، عندأوه، غائله، غمره، غول، کراهت، کربت، کره، کلفت، لعص، مشقت، معسرت و معسور نیز بیان شده است. این تنوع در واژگان، نشان‌دهنده‌ی اهمیت و گستردگی مفهوم دشواری در بیان شرایط سخت و طاقت‌فرسا در متون کهن و جدید فارسی است. هر یک از این لغات با تفاوت‌های ظریفی در معنا و کاربرد، جنبه‌های مختلفی از مشکلات و موانع را در موقعیت‌های گوناگون زندگی و متون ادبی بازتاب می‌دهند.

لغت نامه دهخدا

دشواری. [ دُش ْ ] ( حامص مرکب ) اشکال. سختی. زحمت. عسرت. ( ناظم الاطباء ). تعسر. تکاید. حرج. ( منتهی الارب ). شق. ( دهار ). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبة. عسر. عسرة. عسری. ( منتهی الارب ). عنت. ( دهار ). عندأوة. غائلة. غمرة. غول. ( منتهی الارب ). کراهة. کربة. کره. ( دهار ). کلفت. لعص. مشقة. معسرة. معسور. ( منتهی الارب ):
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری.رودکی.همی هرزمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی.فردوسی.جهانجوی و پشت سپاهت منم
به دشواری اندر پناهت منم.فردوسی.یک هفته زمان باید لا بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.منوچهری.عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). نود و نه جزو سکرات را بر من نه و هر دشواری که در جان کندن بر ایشان خواهی نهادن تاقیامت. ( قصص الانبیاء ص 246 ). درحال از گرسنگی و دشواری خلاصی یافتند. ( قصص الانبیاء ص 226 ).
خردت داد خداوند جهان تا تو
برهی یکسره زین معدن دشواری.ناصرخسرو.پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی راصبر باید.سعدی.بسا کار کش رو به دشواری است
چو بینی ز دولت در یاری است.امیرخسرو.بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست. حافظ.أذی، نکایة؛ دشوار نمودن. اًرهاق؛ بر دشواری داشتن. ( دهار ). استعسار؛ دشواری خواستن. تابة، تتوبة، توب، توبة، متاب؛ آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. تعاسر؛ با هم دشواری کردن. تلاخر؛ دشواری کردن با یکدیگر در سخن. ( از منتهی الارب ). شق، مشقة؛ دشواری نهادن بر کسی. غمرة؛ دشواری مرگ. ( دهار ). معاسرة؛ با هم دشواری نمودن. ( از منتهی الارب ).
- دشواری راه ( منزل )؛ سختی و زحمت راه. ( ناظم الاطباء ). وعورت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.حافظ.- بدشواری؛ بسختی. با سختی. با اشکال:
بدشواری از شیر کردند باز [ بهرام گور را ]
همی داشتندش ببر بر بناز.فردوسی.خواهی بدار و خواهی بفروشش

فرهنگ عمید

سختی.

فرهنگ فارسی

سختی صعوبت اشکال دشوار خواری مقابل آسانی سهولت.

جمله سازی با دشواری

نوش بادا بر من و تو شربت عیش، ار چه دوش بر تو در می خوردن و بر من به دشواری گذشت
به دشواری نفس جایی که آید زان دهن بیرون چسان زان تنگنا آید به آسانی سخن بیرون؟
کی دهم دامان وصل او به آسانی ز دست کامد اندر دست این دولت به دشواری مرا