برتاس

لغت نامه دهخدا

برتاس. [ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از مبارزان و دلیران. ( برهان ).بقول نظامی در داستان اسکندر و روس نام پهلوانی بوده است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به برطاس شود.
برتاس. [ ب َ ] ( اِخ ) نام شهری است در حدود روس. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به برطاس شود.
برتاس. [ ب َ ] ( اِخ ) برطاس. نام ولایتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس میگویند.( آنندراج ) ( برهان ). رجوع به برطاس شود:
ای شیر فلک روبه برتاسی تو
جمشید ملک غلام نحاسی تو.سوزنی.

فرهنگ فارسی

۱ - نام قومی برطاس. ۲ - شهری بزرگ پیوسته به خزران کنار نهر اتل ( ولگا ). مردم آن مسلمان بودند. پوست روباه آن معروف بود.
برطاس نام ویتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس میگویند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال زندگی فال زندگی