دبی

پرجمعیت‌ترین شهر امارات متحده عربی و مرکز امارت دبی، بزرگ‌ترین امارت از میان هفت امارت این کشور است. نخستین نشانه‌های تاریخی دبی به سال ۱۰۹۵ میلادی برمی‌گردد و اولین شواهد شهرسازی در این منطقه به سال ۱۷۹۹ مربوط می‌شود. به‌طور رسمی در سال ۱۸۳۳ توسط شیخ مکتوم بن بطی بن سهیل آل مکتوم تأسیس شد. موقعیت جغرافیایی استراتژیک این شهر باعث شد که در قرن بیستم به یک بندر کلیدی تبدیل گردد. در سال ۱۹۶۶، با کشف نفت در این شهر، این شهر و کشور قطر تصمیم به ایجاد واحد پولی جدیدی به نام مجلس نقد قطر و دبی گرفتند که جایگزین روپیهٔ خلیج شد. کشف نفت موجب شد که کارگران خارجی به سرعت به این شهر مهاجرت کنند و جمعیت این شهر در مدت زمان کوتاهی ۳۰۰ درصد افزایش یابد و آن را به یکی از منابع مهم جهانی نفت تبدیل کند. از زمانی که بریتانیا در سال ۱۹۷۱ آن را ترک کرد، به تدریج شکل گرفت و در این زمان، دبی به همراه ابوظبی و چهار شیخ‌نشین دیگر، امارات متحده عربی را تأسیس کردند. یک سال بعد، شیخ‌نشین رأس‌الخیمه به این کشور پیوست، اما قطر و بحرین به این اتحاد نپیوستند.

لغت نامه دهخدا

دبی. [ دُ ب َی ی ] ( اِخ ) عمارت نشین دبی در ساحل خلیج فارس مقابل ساحل ایران قرار داد و بترتیب از مقابل هرمزکه بجانب کویت و عراق برویم رأس الخیمه وام القرین وعجمان و شارجه و بعد دبی واقع شده است. فاصله شارجه و دبی کمتر است از شیخ نشینهای دیگر و در جنوب آن ابوظبی قراردارد. حدود هشتادهزار جمعیت دارد از ایرانی و هندی و لبنانی و عرب و غیره و نیز امارت دبی را پنجهزار کیلومترمربع مساحت و جزایر نفت است و از بازارهای خرید و فروش مروارید نیز هست. دبی تا 1833 م. موجودیت مستقلی نداشت در آن سال خاندان بنویاس بدانجا مهاجرت کردند و آباد ساختند. شیخ راشدبن معید آل مکتوم حاکم آنجاست و ایرانیان مدرسه ای بدانجا دارند.
دبی. [ دُ ب َی ی ] ( اِخ ) بندریست به عمان مقابل بندرلنگه پایتخت عمارت نشین دبی و همچون شهر ونیز است و ونیز خلیج فارس میتوان نامیدش و آن در دهانه خلیجی قرار دارد و خلیج چون رودخانه ای می نماید. و دور شهر را فراگرفته است و شهر را نیز بدو بخش منقسم ساخته «دبی » و «دیره » و این دو بخش با پلی آهنی بطول 143 گز و عرض 19 گز بهم متصل اند. دبی بندر دریائی و لنگرگاه دارد. || موضعی است به بصره. ( منتهی الارب ). || جزیره ای به خلیج فارس. || موضعی است نرم زمین به دهنا. ( از المنجد ). که ملخ درآن بسیار باشد و بدان الفت میدارد. ( منتهی الارب ).
دبی. [ دَ ب َن ] ( ع اِ ) رفتار نرم و آهسته. || ملخ پیاده. دبا یکی. || مورچه. ( منتهی الارب ).
دبی.[ دَ بی ی ] ( اِخ ) بازاریست عرب را. ( منتهی الارب ).
دبی. [ دُب ْ / دِب ْ بی ی ] ( ع اِ ) کس: ما بالدار دُبی؛ نیست در خانه کسی ( و بدون کلمه ٔنفی مستعمل نشود ). ( منتهی الارب ). ما بدار دبی؛ ای احد. ( مهذب الاسماء ). ما بالدار دبیج. ( منتهی الارب ).

دانشنامه آزاد فارسی

دِبی
رجوع شود به:شدت جریان

جملاتی از کلمه دبی

دبیری ورا دیده روشن کند دلش خرم و مغز گلشن کند
دبیر بزرگ آن زمان لب ببست بانبوه اندیشه اندر نشست
پی نظم مهام این عالم پیر ز پیر رای او پرسیده تدبیر