خمل

لغت نامه دهخدا

خمل. [ خ َ ] ( اِ ) سورنجان. زعفران دشتی. ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ).
خمل. [ خ َ ] ( ع اِ ) ریشه. پرز. پرز جامه مخمل و جز آن. یقال: له خمل؛ ای هدب. || شترمرغ نر. || نهالی گرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || یک نوع ماهی است. ( منتهی الارب ). رجوع به خَمَل شود.
خمل. [ خ َ ] ( ع مص ) نهادن بُسْر را در سبوی و مانند آن تا نرم و پخته گردد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خمل. [ خ ِ ] ( ع اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خمل. [ خ َ م َ ]( ع اِ ) ج ِ خامل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || کوسج لُخم. جَمَل. سگ ماهی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمل. [ خ ِ م ِ ] ( اِ ) رَزَک. نام گیاهی است به لهجه مردم آستارا و در زبان آلمانی نیز رزک را خمل نیز مینامند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمل. [ خ ُ ] ( ع اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِمل. رجوع به خمل شود.

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع. ] (اِ. ) ریشه، پرز، خواب (مخمل، ماهوت و مانند آن ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ریشه پرز خوب ( مخمل ماهوت و مانند آن ).
دوست خالص خمل

ویکی واژه

ریشه، پرز، خواب (مخمل، ماهوت و مانند آن)

جمله سازی با خمل

سایه در خواب می‌شمارد کام عاجزی کفش مخملی دارد
«تجاوز جنسی در زندان‌های [جمهوری اسلامی] ایران موضوعی قطعی است». محسن مخملباف
خار خار بوریا و دلق فقر از دل برآر آتش‌است‌ای‌خواجه‌اینهامخمل‌وسنجاب‌نیست‌
این واحد در شهرهای خملنیتسکیی، لووف، ژیتومیر، وینیتسا، تسلوکتسوف، روستوف، دونتسک، دنیپرو و کریفیی ریه فعالیت می‌کرد و ۵٬۵۷۷ را اعدام کرد.
خیالی می‌کشد مخمل‌ کدامین راه و کو منزل سوار حیرتم در عرصهٔ آیینه می‌تازم
کرده است از بس که غفلت ریشه در رگهای من همچو مخمل در گرانخوابی سمر گردیده ام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اوشاخ
اوشاخ
داشاق
داشاق
همچنین
همچنین
مستقیم
مستقیم