ذات به معنای جوهر یا ماهیت یک چیز است. در فلسفه، ذات به ویژگیهایی اشاره دارد که یک شیء را از دیگر اشیاء متمایز میکند. به عبارت دیگر، معرف هویت، ویژگیها و خصوصیات اساسی چیزی است که بدون آن، آن چیز همانند خود نخواهد بود. در مباحث فلسفی، بررسی آن میتواند به درک عمیقتری از وجود و ماهیت اشیاء کمک کند. در انسانها نیز وجود دارد و به ویژگیها و خصوصیات اساسی شخصیت و هویت فرد اشاره دارد. این ذات شامل ویژگیهایی مانند اخلاق، باورها، تمایلات و استعدادها میشود که انسان را در طول زندگی شکل میدهد. بررسی ذات فردی میتواند به درک بهتری از رفتار و انتخابهای او کمک کند و به شناخت عمیقتری از خود منجر گردد.
ذات
لغت نامه دهخدا
گر بساید از قدح نوشی بط می را دهن
ذات مرغابی است خواهد صاحب منقار شد
شوخ سوسن را بگو دل میرباید قشقه ات
ذات رجپوت است ترسم دست بر جمدر کند.
و سبب غلط آن است که ذال و زای معجمه درزبان هندی نیست پس طغرا لفظ جات را ذات به ذال فهمیده و خطا کرده اگرچه در شعر دوم تدارک آن میشود که نظر بر لفظ رجپوت لفظ هندی آورده لیکن در شعر اول علاج پذیر نیست مگر آنکه گویند که طغرا عمداً الفاظ هندیه را در اشعار خود می آرد چنانکه بر متتبع کلام او ظاهراست و چون این وضع به تکلف اختیار نموده تبدیل جیم به ذال از جهت تصرف باشد که بر صاحبان قدرت جایز است و توافق لسانین نیز احتمال دارد لیکن در جای دیگر بدین معنی دیده نشده - انتهی. || وجود. هستی. ( مهذب الاسماء ) ( دستوراللغه ادیب نظنزی ):
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
۱ - مونث [[ ذو ]] بمعنی صاحب: ذات مال ذات مراتب. ۲ - ( اسم ) حقیقت هر چیز نفس هر شئ هستی عین. ۳ - جوهر گوهر. ۴ - جسم. ۵ - جبلت فطرت: بد ذات. ۶ - پیش نزد: از ذات خویش ( از نزد خود من عندی ). ۷ - هر چیزی که قابل اشاره باشد و در موضوعی نباشد. یا اسم ذات الله مقابل اسمائ صفات.
سخت خبه کردن کسی را. سخت خفه کردن.
دانشنامه آزاد فارسی
اصطلاحی در فلسفه و منطق. عنصر بنیادی یا نخستین در هر چیز، یعنی آنچه که بدون آن، یک چیز همان چیزی نخواهد بود که هست. به این معنی، همان ماهیت است، در واقع ماهیتی که در خارج تحقق یابد، ذات خوانده می شود. از این رو ماهیت تحقق نیافته در خارج، مثل عنقا، ماهیت دارد، اما فاقد ذات است. با ازدست رفتن ذات یک چیز، وجود آن چیز هم تمام می شود. ذات به دو معنا به کار می رود، به معنی خود شیء، نفس و عین شیء و دوم در مقابل عرض؛ که در این جا میان کیفیات و صفات ذاتی و عَرَضی تمایز قائل می شوند. این تمایز در فلسفه یونانی و فلسفه اسلامی اهمیت بسیار دارد، ولی در فلسفه مدرن به ویژه در نظریه کواین کنار گذاشته شده است. در منطق به موضوع قضیه دربرابر محمول آن ذات می گویند.
دانشنامه اسلامی
ذات، از اصطلاحات علم منطق بوده و به معنی شیء قائم به خود، یا حقیقت شیء یا ماهیت آن، می باشد.
ذات در منطق و فلسفه
در منطق و فلسفه، ذات به چند معنا به کار رفته است:
← شیء قائم به خود
ذات در سایر علوم هم به معانی مختلفی بکار رفته است.
← شیءِ مقوّمِ شیء دیگر
...
[ویکی الکتاب] معنی ذَاتُ: صاحب - دارای (مؤنث "ذا" می باشد )
معنی ذَوَاتَا: دو صاحب (تثنیه "ذات" که آن هم مؤنث "ذا" است)
معنی تَمَاماً: برای تمام و کامل کردن(تمام بودن هر چیز منتهی شدن آن به حدی است که دیگر احتیاج به چیزی خارج از خود نباشد، به خلاف ناقص که محتاج به چیزی خارج از ذات خودش است تا او را تمام کند. )
معنی بَهْجَةٍ: طراوت و شادابی - خرّمی(ذات بهجة: آنچه دیدنش باعث خوشحالی شود)
معنی ذُو: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذَوَاتَیْ: دو صاحبان (دراصل "ذواتین " بوده که چون در عبارت "ذَوَاتَیْ أُکُلٍ "مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده، ذوات جمع ذات است )
معنی ذِی: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذَا: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی صَّدْعِ: شکاف (مراد از زمین صاحب صدع در عبارت "وَﭐلْأَرْضِ ذَاتِ ﭐلصَّدْعِ "شکافتن زمین و روییدن گیاهان از آن است، کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است )
معنی کَلِمَةٍ: کلمه (نوع خاصی از کلمه، در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند. لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش ا...
معنی کَلِمَتُنَا: کلمه ما( در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند. لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش او بر ذات خدای ت...
معنی مَّعِینٍ: آب جاری بر روی زمین (در عبارت"وَءَاوَیْنَاهُمَا إِلَیٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ:هر دو را به سرزمینی بلند که جایی هموار و چشمه سار بود منزل دادیم ")-زلال (کلمه معین در نوشیدنیها به معنای آن نوشیدنی است که از پشت ظرف دیده شود، مانند آب و شرا...
تکرار در قرآن: ۳۰(بار)
«ذات» که مذکر آن «ذو» می باشد، در اصل به معنای «صاحب» آمده است; هر چند در تعبیرات فلاسفه به معنای عین و حقیقت و گوهر اشیاء به کار می رود. اما به گفته «راغب» در «مفردات» این اصطلاحی است که در کلام عرب وجود ندارد. و به این ترتیب جمله «إِنَّهُ عَلِیْمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» در سوره «شوری» مفهومش این است که خداوند از افکار و عقائدی که حاکم بر دلهاست و گویی صاحب و مالک آن شده، با خبر است و این اشاره لطیفی است، به حاکمیت و استقرار افکار، بر قلوب و ارواح انسان ها (دقت کنید). و «ذاتِ الصُّدُور» در سوره «حدید» اشاره به نیات و اعتقاداتی است که قلوب انسان ها را در اختیار خود گرفته است، و بر آن حاکم است (دقت کنید).
مؤنث ذو است به معنی صاحب نحو، موصوف آن جمع است لذا مؤنث آمده یعنی: خدا به چیزهائی که در سینههاست و مصاحب سینه هاست داناست. اسن کلمه 30 بار در قرآن آمده است. چون سماءِ مؤنث است لذا وصف آن ذات آمده. تثنیه آن ذواتان و جمعش ذوات است نحو. هر که از مقام پروردگار خویش بترسد دو بهشت دارد... هر دو دارای شاخه هاست. اما جمع آن در کلام مجید بکار نرفته است. ناگفته نماند: ذات گاهی به معنی طرف، حال و نفس الشیی آمده نحو. یعنی از کهف آنها بطرف راست میل میکند و نحو. یعنی حالیکه در میان خویش دارید اصلاح کنید. در اقرب الموارد پس از شمردن موارد استعمال آن میگوید در اکثر این عبارات راجع آن است که ذات همان ذات به معنای صاحب باشد.
جملاتی از کلمه ذات
تو اصل ذات وذات اندر همه گم همه چون قطره و تو بحر قلزم
ذات بود و در صفت یک ره شده زان مکان تا این مکان در ره شده