غضن

غضن به معنای باز داشتن یا جلوگیری از انجام کاری است و به نوعی مفهوم محدودیت یا مانع را در بر دارد.

این واژه همچنین به چین و شکن زره اشاره دارد، که نشان‌دهنده‌ ی ساختار پیچیده و منعطف زره است.

لغت نامه دهخدا

غضن. [ غ َ ] ( ع مص ) بازداشتن، یقال: ماغضنک عنّا؛ ای ماعاقک عنّا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غضن ناقه به بچه خود، ناتمام افکندن آن را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ): غضنت الناقة بولدها، القته لغیر تمام. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) هر نورد جامه و آزنگ پوست و شکن زره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چین و شکنی که در لباس و پوست و زره و جز آن باشد. ( از اقرب الموارد ). ج، غُضون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). چین جامه و چین پیشانی. ( دهار ). شکنج گوش و جز آن. ( مهذب الاسماء ). رجوع به غضون شود. || رنج و تعب. ( اقرب الموارد ). || غضن چشم؛ پوستک بیرون چشم. ( منتهی الارب ). غضن العین؛ جلدتها الظاهرة. ( اقرب الموارد ).
غضن. [ غ َ ض َ ] ( ع اِ ) به معانی غَضن در حالت اسمی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَضن شود.

فرهنگ معین

(غَ ضْ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) باز داشتن. ۲ - (اِ. ) چین و شکن زره.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر ۲ - فرو داشتن آواز: غض صوت ۳ - ( صفت ) تازه طری ۴ - تازه روی خندان.
بمانی غضن در حالت اسمی

ویکی واژه

باز داشتن.
چین و شکن زره.

جملاتی از کلمه غضن

میش اگر از گرگ پیش از عهد او دل ریش بود وه چه بز بازی که اکنون با غضنفر می‌کند
به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم