غدر

غدر به معنای خیانت و نیرنگ است که در آن فردی به دیگری به شکلی غیرمنتظره و در خفا آسیب می‌زند. این مفهوم به طور معمول به عمل‌کردن بر خلاف انتظار و وفاداری اشاره دارد و می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مانند روابط شخصی، اجتماعی و حتی سیاسی مشاهده شود. غدر به عنوان یک عمل ناپسند، نه تنها موجب آسیب به شخص مورد خیانت قرار گرفته می‌شود، بلکه اعتماد اجتماعی را نیز تضعیف می‌کند. این نوع رفتارها می‌تواند عواقب جدی برای افرادی که درگیر این نوع نیرنگ‌ها هستند، به همراه داشته باشد و به مرور زمان باعث زوال روابط و دوستی‌ها گردد. در نهایت، غدر به عنوان یک ویژگی منفی در شخصیت انسان‌ها شناخته می‌شود که نیاز به توجه و مراقبت در روابط انسانی دارد.

لغت نامه دهخدا

غدر. [ غ َ ] ( اِ ) جیبه جامه. ( برهان ) ( جهانگیری ). جبه و جامه رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). گدر. گدرک. ( برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ. ( برهان ). رجوع به غدرک شود.
غدر. [ غ َ ] ( ع مص ) بیوفائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بیوفائی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). نقض عهد و خیانت، و گویند غدر برای معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد از آن مأخوذ است. ( از اقرب الموارد ). ضد وفا یا ترک وفا. غدران. ( اقرب الموارد ). دخل. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه 98 سوره نحل ). پیمان شکنی. زنهارخواری. زینهارخواری. به سر نبردن پیمان و دوستی. || غدر زن کودک خود را؛ تغذیه وی به طرز بد، مانند دغر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) در نثر و نظم فارسی به معانی مکر و حیله و فریب و خیانت آمده: به آن طریق که بازگردم ازراهی که به آن راه میرود، و کسی که زبون نمیگیرد امانت را، و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). می باید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری و مکری نرود تا بیارامیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ).
بیحاصل و مکار جهان است پر از غدر
باید که چومکار بخواندت برانیش.ناصرخسرو.و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.ناصرخسرو.وز شوی نهان به غدر و مکاری
در جام شراب زهر بگمارد.ناصرخسرو.شتربه گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند. ( کلیله و دمنه ). کمین غدر که از مأمن گشایند جایگیرتر آید. ( کلیله و دمنه ).
هم ز غدر خود تکلم کرد چرخ
کآن تظلّم گوش من بشنود و بس.خاقانی.وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را.خاقانی.عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز غدر زادنش رایی نیابی.خاقانی.غادر را در ششدره غدر راه خلاص بسته است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 405 ). لشکر ابوعلی چون غدر دارا بدیدند از دیگران ناایمن گشتند.( ترجمه تاریخ یمینی ص 109 ).
چون ز من نآمداستعانت او
نکنم غدر در امانت او.نظامی.شبانگه ز آنچه برفته بود از حالت کشتی... و غدر کاروانیان با پدر میگفت. ( گلستان سعدی ). یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ معین

(غَ دْ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) بی وفایی کردن، خیانت ورزیدن. ۲ - (اِمص. ) بی وفایی، خیانت. ۳ - (اِ. ) مکر، حیله.

فرهنگ فارسی

خیانت کردن، بی وفائی کردن، نقض عهد، بی وفائی، مکروفریب
۱ - بیوفایی کردن نقض عهد کردن ۲ - خیانت ورزیدن. ۳ - ( اسم ) بیوفایی ۴ - خیانت. ۵ - فریب مکر حیله.
جمع غدیر جمع غدور حیله گران و غداران

جملاتی از کلمه غدر

این روستا در دهستان سغدر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده‌است.
من آگاه گشته ستم از غدر و غورش چگونه بوم زین سپس یار غارش
به حسن رتبت او نارسیده دست قضا نکرده با وی غدری زمانه غدار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم