عدم

عدم

عدم به معنای نبود یا عدم وجود است و در بسیاری از زمینه‌ها به کار می‌رود. این واژه می‌تواند در توصیف شرایطی به کار رود که در آن چیزی وجود ندارد یا به طور کلی به عدم تحقق یک هدف یا آرزو اشاره کند. به عنوان مثال، در علم اقتصاد، نبود تعادل می‌تواند به وضعیتی اشاره کند که در آن عرضه و تقاضا با یکدیگر هماهنگ نیستند و این موضوع می‌تواند پیامدهای جدی برای بازارها به همراه داشته باشد. در زندگی روزمره نیز، می‌تواند به احساسات منفی مانند ناامیدی یا فقدان اشاره کند که ممکن است فرد را در موقعیت‌های سختی قرار دهد. در بسیاری از موارد، درک مفهوم آن می‌تواند به ما کمک کند تا بهتر با چالش‌ها و مشکلات زندگی مواجه شویم و به جستجوی راه‌حل‌های مناسب بپردازیم. در نهایت، عدم به ما یادآوری می‌کند که برای رسیدن به اهداف و خواسته‌ها، باید به طور مستمر تلاش کنیم و از موانع عبور کنیم.

لغت نامه دهخدا

عدم. [ ع َ دَ] ( ع اِمص ) نیستی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مرگ. فقدان. ( ناظم الاطباء ) نابودی. مقابل وجود. مقابل هستی: وجودش همیشه باد و عدم او هیچ گوش مشنواد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 )

فرهنگ معین

(عَ دَ ) [ ع. ] (اِمص. ) نیستی، نابودی.

فرهنگ فارسی

گم کردن، گم کردن وازدست دادن مال، نیستی، نابودی، ضدوجود
( اسم ) ۱ - نیستی نابودی مقابل هستی وجود. ۲ - برای وجود دو اعتبار است: یکی وجود مطلق و دیگری مطلق وجود. عدم هر گاه مقابل وجود مطلق باشد عدم مطلق است و اگر مقابله آن باعتبار مطلق وجود باشد مطلق العدم است. مفاد نوع اول سلب وجود مطلق است و مفاد قسم دوم سلب مطلق وجود است و فرق میان وجود و مطلق الوجود این است که مطلق الوجود به تحقیق یک فرد متحقق می شود و لیکن انتفائ آن با انتفائ تمام افراد است اعم از ذهنی و خارجی و وجود مطلق به وجود فردی محقق می شود و بانتفائ فردی نیز منتفی می گردد. ۳ - عالم بی نشانی که از آن به طمس و عمی و غیبت ذات تعبیر کنند و آن را کارگاه صنع هستی تصور نمایند: پس در آ در کارگه - یعنی عدم - تا ببینی صنع و صانع را به هم. کارگه چون جای روشن دیدگیست پس برون کارگه پوشیدگیست. ترکیبات اسمی: یا عدم اشتها. عدم تمایل به خوردن غذا. یا عدم امکان. ممکن نبودن مقدور نبودن میسر نبودن مقابل امکان. یا عدم امکان مالی. قدرت مالی نداشتن تمکن نداشتن. یا عدم انحلال. خاصیت غیر قابل حل بودن مواد راگویند غیر محلول بودن. یا عدم پرداخت. نپرداختن وجه برات سفته یا طلب کسی و غیره. یا عدم تاثر. ۱ - درد ناپذیری عدم ادراک درد و تاثرات. ۲ - عدم احساس. یا عدم تساوی. مساوی نبودن برابر نبودن. یا عدم تعرض. تجاوز نکردن شخص یا گروه یا کشوری به حقوق شخص یا گروه و یا کشوری دیگر. یا عدم ثروت. نداشتن ثروت فقدان یا کمی دارایی. یا عدم حرکت. سکون مقابل حرکت جنبش. یا عدم ذوق. نداشتن ذوق ( سلیم ) بی ذوقی. یا عدم رجولیت. عنن. یا عدم رشد. نداشتن رشد فقدان رشد. یا عدم سامعه. کری. یا عدم شامه. حس نکردن بو عدم احساس بوهای مختلف. یا عدم عنبیه. تنگ شدن مردمک چشم بر اثر برخی محرکات و امراض مختلف ( از قبیل نور شدید یا ارومی ) ضیق حدقه مبوزیس یا عدم قدرت. نداشتن قدرت توانایی نداشتن. یا عدم مجامع. مسبوقیست وجود به عدم ذاتی و به عبارت دیگر امکان ذاتی می باشد که از جهت ذاتش لیس محض است و از جهت علتش و به واسطه آن الیس است و در نتیجه حدوث ذاتی مسبوق به عدم مجامع است. بعضی گفته اند عدم مجامع امریست که مرتبه عدمش مجامع با وجودش باشد و این معنی تعبیر دیگریست از امکان استعدادی که در عین آن که بالقوه است مجامع با مرتبه خاص از وجود است. یا عدم مرکزیت. فقدان مرکزیت. یا عدم مطلق. مقابل عدم و ملکه است که شانیت وجود ندارد. یا عدم مقابل. مسبوقیست زمانیات را به عدم زمان زمان عدم مقابل گویند بالجمله مراد از عدم مقابل عدم زمان است زیرا هیچ یک از مراتب وجودی حوادث زمانی را با یکدیگر جمع نمی شوند یا عدم ملکه. یکی از اقسام تقابل است یعنی عدم آنچه از شانش وجود است یعنی از شان شخص یا نوع یا جنس آن باشد که متصف به وجود باشد مثلا به سنگ می توان گفت کور ( اعمی ) زیرا از شان شخص یا نوع جنس آن داشتن چشم نیست و به عبارت دیگر باید در نوع یا جنس آن امر متصف به عدم ملکه آن شئ وجود داشته باشد یا عدم منی. فقدان سلول های جنسی در ترشحات بیضه ها یا اصولا فقدان ترشحات بیضه ها ( افراد خواجه و مقطوع النسل چنین وضعی دارند ) ترکیبات فعلی: یا به عدم باز دادن. نیست کردن نابود کردن یا به عدم رفتن. ۱ - نابود شدن. ۲ - مردن در گذشتن.
درویش و نیازمند

جملاتی از کلمه عدم

ای به غفلت در بیابان عدم تو به خواب و همرهان بستند بار
رخ بگردانی اگر یک نیم دم از جهان چیزی نماند جز عدم
عدم را بر وجود آنکس که بگزید چو شمع از زندگی آزار می دید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم