صریح

معنای صریح در فلسفه زبان به عنوان یکی از جنبه‌های کلیدی دلالت معنا مورد بررسی قرار می‌گیرد. این نوع معنا در معناشناسی زبانی، در مقابل معنای ضمنی، به ارتباط بین یک واحد زبانی، به ویژه یک واژه، و مصداقی غیر زبانی اشاره دارد. به همین دلیل، می‌توان این اصطلاح را معادل معنی ارجاعی در نظر گرفت. به عنوان مثال، واژه گاو به یک مصداق در دنیای واقعی اشاره می‌کند و مفهوم آن به عنوان حیوانی چهارپا و پستاندار تعریف می‌شود.

لغت نامه دهخدا

صریح. [ ص َ ] ( ع ص ) خالص از هر چیزی. ( منتهی الارب ). خالص. ( دستورالاخوان ). محض. || ظاهر و آشکارا. ( غیاث اللغات ). بی پرده. پوست کنده. رک. هویدا: 
همی برمز چه گویم صریح خواهم گفت 
جهان ملک ملکی در جهان ملک افزود.مسعود سعد.تا با شما صریح بگوید که هان و هان 
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید.خاقانی.شد ولایت صریح من گفتم 
ظاهر است این سخن کنایت نیست.بهار.صریح گوید گفتارهای او کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست.بهار.|| و نزد علمای علم اصول لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه روشن باشد بر اثر کثرت استعمال. خواه از حیث حقیقت و خواه از جهت مجاز. و حکمه ثبوت موجبه من غیر حاجة الی النیة او القرینة. و تقابله الکنایة و این تعریفی است که در کتب حنفیان برای لفظ صریح تعیین شده است. اما مراد از «فی نفسه » در این تعریف یعنی آن لفظ، لفظی مستعمل باشد. و کنایه لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه آشکار نباشد خواه از جهة حقیقت و خواه از حیث مجاز و از قید «فی نفسه » در این تعریف نیز احتراز از پوشیدگی، مقصود ازصریح است بواسطه غرابت لفظ یا غفلت شنونده از وضع یا از قرینه یا امثال آن و نیز احتراز است از روشنی و پیدائی مقصود در کنایه بواسطه تفسیر و بیان. پس از این رو لفظ مُفسر و مُحکم داخل صریح و مثل مجمل و مشکل داخل در کنایه خواهند بود کذا فی التلویح. و اما درعضدی گفته است که صریح از اقسام منطوق است چه منطوق به صریح و غیرصریح تقسیم شده و صریح نزد علمای نحو بر تأکید لفظی اطلاق شود. در عباب گوید: تأکید لفظی ببازگشت لفظ اول صریح نامیده شود. و بغیر لفظ اول آن را غیرصریح گویند و معنوی نیز خوانند و نیز صریح بر قسمی از اقسام اعراب اطلاق گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مرد پاکیزه نسب و بی آمیغ نسب. ( منتهی الارب ). || شیر که کفک آن فرونشسته باشد. ( بحر الجواهر ). شیر کف بنشسته. ( مهذب الاسماء ). شیر روغن برگرفته. ( منتهی الارب ). || مرد گوهری. ( نسخه خطی مهذب الاسماء کتابخانه مؤلف ).
صریح.[ ص َ ] ( اِخ ) نام اسب عبدیغوث حرب. ( منتهی الارب ).
صریح. [ص َ ] ( اِخ ) نام اسبی مر بنی نهش را. ( منتهی الارب ).
صریح. [ص َ ] ( اِخ ) نام اسبی مر بنی لخم را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع. ] ۱ - (ص. ) ظاهر. ۲ - (ق. ) بی پرده، رک.

فرهنگ عمید

۱. روشن و آشکار.
۲. [قدیمی] خالص، پاکیزه.

فرهنگ فارسی

پاکیزه، بی آمیغ، خالص ازهرچیزی، روشن و آشکار، صریحا: بطورواضح و آشکار، رک و پوست کنده
۱ - خالص محض. ۲ - ظاهر آشکارا. ۳ - بی پرده پوست کنده رک. ۴ - لفظی که مقصود از آن فی نفسه روشن باشد بر اثر کثرت استعمال خواه از حیث حقیقت و خواه از جهت مجاز.
مربنی لخم را

ویکی واژه

preciso
ظاهر.
بی پرده، رک.

جملاتی از کلمه صریح

ای فیض ازین صریح تر گوی ما را از دوست کی جدائیست
گوش فرا دار که گوید صریح پنبهٔ ایران به زبان فصیح
که بگفت او صریح با آن خلق که منم حق در این تن چون دلق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم