شعایر

لغت نامه دهخدا

شعایر. [ ش َ ی ِ ] ( ع اِ ) شَعائِر. عبادتها. ( از ناظم الاطباء ). || علامتها. نشانه ها. ( فرهنگ فارسی معین ): چه تنفیذ شرایعدین و اظهار طرایق و شعایر حق بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ). || آداب و رسوم مذهبی یا ملی. ( فرهنگ فارسی معین ):
شعایر پدران و معارف اجداد
حیات و قدرت اقوام را قوام دهد.ملک الشعراء بهار.- شعایر اسلام؛ هر آن چیز که اسلام بدان استواراست. ( ناظم الاطباء ).
- شعایر مذهبی؛ مراسم و آیین های مذهبی.
- شعایر ملی؛ آیین و رسوم ملی. آداب و عادات که افراد یک ملت بدان پابندند.
|| قربانیها. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعائر و شعارة شود.

فرهنگ معین

(شَ یِ ) (اِ. ) جِ شعاره، شعیره. ۱ - نشانه ها، علامت ها. ۲ - هر یک از مناسک حج. ۳ - آداب و رسوم مذهبی یا ملی.

فرهنگ عمید

۱. هریک از مناسک حج و آداب مذهبی.
۲. آداب و رسوم ملی یا مذهبی.

فرهنگ فارسی

علامت ونشانه، حج و آداب مذهبی، آداب ورسوم ملی
جمع: شعاره شعیره ۱ - علامتها نشانه ها. ۲ - هر یک از مناسک حج. ۳ - آداب و رسوم مذهبی یا ملی. یا شعایر اسلام. هر آن چیز که اسلام بدان استوار است.

جمله سازی با شعایر

و قوفی بالمشاعر لک و سعیی فی الشعایر لک و بالبیت طوافی لک و مشیی هرولاتی لک
رویت بسوی کعبه وصلت دلیل شد آنرا که از شعایر عشقت شعور یافت