لغت نامه دهخدا
سل کردن. [ س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) روان کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ): شریانها که بگشایند و ببرند و سل کنند و داغ برنهند دوازده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سل کردن. [ س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) روان کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ): شریانها که بگشایند و ببرند و سل کنند و داغ برنهند دوازده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
روان کردن.
{solation} [شیمی] پراکنده کردن ذرات کلوئیدی در بستری از گاز یا مایع یا جامد
پراکنده کردن ذرات کلوئیدی در بستری از گاز یا مایع یا جامد.
💡 پیر و اصحابش وضو چون ساختند غسل کردند و به خود پرداختند
💡 با خس و خاشاک بستن پیش راه سیل را بهر ما دیوانگان فکر سلاسل کردن است
💡 نیست چون تقدیر در وعده تفاوت گفتنش نیست چو نتوفیق در احساس تکاسل کردنش
💡 و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
💡 بخون در کعبه باید غسل کردن که آب چشمه ی زمزم حجابست
💡 غلامی همره من قد برافراشت برای غسل کردن رخت برداشت