زار یعنی ناله شیر یا به عبارت دیگر، صدای نالهای که از شیر شنیده میشود، نشانهای از احساسات عمیق و غمانگیز است. این مفهوم در ادبیات فارسی به زیبایی و عمق خاصی اشاره دارد و به ما یادآوری میکند که حتی قویترین موجودات نیز گاهی در برابر درد و رنج ناتوان میشوند. واژه زار که به معنای ناله و زاری است، به خوبی حس اندوه و غم را منتقل میکند. در زبان فارسی، این واژه به عنوان نمادی از احساسات انسانی در مواجهه با مشکلات و سختیها مورد استفاده قرار میگیرد. آنندراج نیز با ارجاع به این واژه، نشان میدهد که ناله و زاری میتواند به عنوان یک وسیله برای بیان احساسات درونی و رنجهای پنهان انسانها مورد توجه قرار گیرد. این نوع نالهها نه تنها بیانگر غم و اندوه هستند، بلکه میتوانند به عنوان راهی برای ارتباط عمیقتر با دیگران و درک بهتر از احساسات انسانی تلقی شوند. بدین ترتیب، ناله شیر به نوعی تجسمی از رنج و احساسات عمیق در زندگی است که در ادبیات فارسی به زیبایی به تصویر کشیده شده است.
زار
لغت نامه دهخدا
ناله زار دوستان شنود
نغمه زیر ناشنوده هنوز.خاقانی.عجز. بزاری. به ناتوانی. مؤلف آنندراج گوید: زار در فارسی بمعنی عجز و اندوه است و بهمین معنی صفت «گریه » واقع میشود چنانکه گویند ناله زار و گریه زار نیز گویند بزاری پیش آمد. ( آنندراج ). || نالان و گریان. ( برهان قاطع ):
سپه سر بسر زار و گریان شدند
بر آن آتش سوگ بریان شدند.فردوسی.چو برگشته شد بخت او شد نگون
برنده سرش زار غلطان بخون.فردوسی.دیدی که تیر غازی موئی چگونه برد
ای تو میان جانم زان زارتر بریده.خاقانی. || ( ق ) بزاری. توأم با زاری.
- بزار؛ بزاری:
سرت را بریده بزار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن.فردوسی.خروشی برآمد ز لشکر بزار
کشیدند صف لشکر بیشمار.فردوسی.برادرش را دید کشته بزار
بر آوردگه بر درافکنده خوار.فردوسی.صلصل راغی بباغ اندر همی گرید بدرد
بلبل باغی براغ اندر همی نالد بزار.منوچهری.بخواهشگری رفتم ای شهریار
وگرنه بکندی سرش را بزار.فردوسی.ابا خویش و پیوند هر یک بزار
بکردند مویه بر آن کوهسار.فردوسی.- زار سوختن؛ سوختن توأم با زجر و سختی:
همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خون
زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار.خاقانی.- زار کشتن یا کشته شدن؛ کسی را بزاری و عجز کشتن یا خود به زبونی و عجز کشته شدن: مردمان که از مدینه گریخته بودند پیش او گرد آمدند و او را صفت کردند که عثمان را چگونه زار بکشتند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
اگر کشته بودی اگر بسته زار
بزندان پیروزگر شهریار.فردوسی.که آرمت با دخت ناپاک تن
فرهنگ معین
(اِ. ) گریة با سوز و گداز.
[ په. ] (پس. ) پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را می رساند: برنج زار، بنفشه زار.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] نحیف، لاغر: با سرین های سپید و گرد چون تل سمن / با میان های نزار و زار چون تار قصب (فرخی: ۵ ).
* زار و وار: [قدیمی] زاروار، خوار و زبون، در حالت بیچارگی و ناتوانی.
* زار و نزار:
۱. لاغر و ضعیف.
۲. افسرده و رنجور: دردمندی من سوختهٴ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ: ۱۶۶ حاشیه ).
۳. خوار و زبون.
۱. پراندوه، پرسوز: گریهٴ زار، نالهٴ زار.
۲. (قید ) با سوز و درد.
۳. (بن مضارعِ زاریدن ) = زاریدن
کثرت، انبوهی، و جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بنفشه زار، پنبه زار، چمن زار، ریگزار، سمن زار، شن زار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لاله زار، لجن زار، مَرغزار، نمکزار، یونجه زار.
فرهنگ فارسی
پسوند مکان دال بر انبوهی و فراوانی: بنفشه زار سمنزار علفزار گلزار لاله زار.
منشی میندو از شاعران هندوستان منسوب به کاتیهه
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
(به فرانسوی: سار) رودی در اروپای غربی. از کوه های وُژدر فرانسه سرچشمه می گیرد، ۲۴۰ کیلومتر در جهت شمال جریان می یابد و در آلمان به موزلمی پیوندد. در درّۀ آن تاکستان های فراوان دیده می شود.
ویکی واژه
زبون، درمانده.
پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را میرساند: برنج زار، بنفشه زار.
گریة با سوز و گداز.
جمله سازی با زار
نبشتند نام ده و دو هزار زره دار وبر گستوانور سوار
ترا چون جان هزاران گونه معنیست مرا تو جانی و جان را بدل نیست
از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل خود تازه کند چشم